بنا بر مشهور ولادت على عليه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سىام عام
الفيل بطرز عجيب و بي سابقه اى در درون كعبه يعنى خانه خدا بوقوع پيوست.
پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم
فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر اين على عليه السلام از هر دو طرف
هاشمى نسب است.
شيخ صدوق و فتال نيشابورى از يزيد بن قعنب روايت كردهاند كه گفت من با
عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در كنار خانه خدا نشسته بوديم
كه فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين در حاليكه نه ماه باو آبستن بود و
درد مخاض داشت آمد و گفت خدايا من بتو و بدانچه از رسولان و كتابها از
جانب تو آمدهاند ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل را تصديق ميكنم و
اوست كه اين بيت عتيق را بنا نهاده است بحق آنكه اين خانه را ساخته و بحق
مولودى كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان .
يزيد بن قعنب گويد ما بچشم خودديديم كه خانه كعبه از پشت(مستجار) شكافت و
فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گرديد و ديوار بهم بر آمد چون
خواستيم قفل درب خانه را باز كنيم گشوده نشد لذا دانستيم كه اين كار از
امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد و در حاليكه امير
المؤمنين عليه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته
برترى دارم زيرا آسيه خدا را به پنهانى پرستيد در آنجا كه پرستش خدا جز
از روى ناچارى خوب نبود و مريم دختر عمران نخل خشك را بدست خود جنبانيد
تا از خرماى تازه چيد و خورد(و هنگاميكه در بيت المقدس او را درد مخاض
گرفت ندا رسيد كه از اينجا بيرون شو اينجا عبادتگاه است و زايشگاه نيست)
و من داخل خانه خدا شدم و از ميوههاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و
چون خواستم بيرون آيم هاتفى ندا كرد اى فاطمه نام او را على بگذار كه او
على است و خداوند على الاعلى فرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و
بادب خود تأديبش كردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانيدم و اوست كه
بتها را از خانه من ميشكند و اوست كه در بام خانهام اذان گويد و مرا
تقديس و تمجيد نمايد خوشا بر كسيكه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى
بر كسى كه او را دشمن دارد و نافرمانيش كند.
علماى بزرگ اهل سنت نيز در كتب خود بهمين مطلب اشاره كردهاند و محمد بن
يوسف گنجى شافعى با تغيير چند لفظ و كلمه در كفاية الطالب چنين مينويسد
كه در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و اين دو بيت را گفت.
يا اهل بيت المصطفى النبى
خصصتم بالولد الزكى
ان اسمه من شامخ العلى
على اشتق من العلى
و در بعضى روايات آمده است كه فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پيش از اينكه
بوسيله نداى غيبى نام او على گذاشته شود) نام كودك را حيدر نهاد و
هنگاميكه او را قنداق كرده بدست شوهر خود ميداد گفت خذه فانه حيدرة و
بهمين جهت آنحضرت در غزوه خيبر بمرحب پهلوان معروف يهود فرمود:
انا الذى سمتنى امى حيدرة
ضرغام اجام و ليث قسورة
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پليد
آنروز كناره گرفته و بطور انفراد بتفكر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت
و قوانين كلى طبيعت و اسرار وجود مطالعه ميكرد،چون به چهل سالگى رسيد در
كوه حرا كه محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابديت ضمير او را
روشن ساخته و از كمون خلقت و اسرار آفرينش دريچهاى بر خاطر او گشوده
گرديد،زبانش بافشاى حقيقت گويا گشت و براى ارشاد و هدايت مردم مأمور شد.
محمد صلى الله عليه و آله و سلم از آنچه ميديد بوى حقيقت ميشنيد و هر جا
بود جستجوى حقيقت ميكرد،در دل خروشى داشت و در عين حال زبان بخاموشى
كشيده بود ولى سيماى ملكوتيش گوياى اين مطلب بود كه:
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است
مگر گاهى راز خود بخديجه ميگفت و از غير او پنهان داشت خديجه نيز وى را
دلدارى ميداد و يارى ميكرد.چندى كه بدين منوال گذشت روزى در كوهحرا
آوازى شنيد كه (اى محمد بخوان) !
چه بخوانم؟گفته شد:
اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربك الاكرم،الذى علم
بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم...
اما انتشار چنين دعوتى بآسانى ممكن نبود زيرا اين دعوت با تمام مبانى
اعتقادى قوم عرب و ساير ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دينى و
فكرى مردم دنيا مخصوصا نژاد عرب را تحقير مينمود لذا از دور و نزديك هر
كسى شنيد پرچم مخالفت بر افراشت حتى اقرباء و نزديكان او نيز در مقام طعن
و استهزاء در آمدند.
در تمام اين مدت كه حيرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارك آنحضرت را فرا
گرفته و بشكرانه اين موهبت عظمى بدرگاه ايزد متعال سپاسگزارى و ستايش
مينمود چشمان درشت و زيباى على عليه السلام او را نظاره ميكرد و از همان
لحظه اول كه از بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاه گرديد با
اينكه ده ساله بود با سلام گرويده و مطيع پيغمبر شد و اولين كسى است از
مردان كه به آنحضرت گرويده است و اين مطلب مورد تصديق تمام مورخين و
محدثين اهل سنت ميباشد چنانكه محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر
مىنويسد كه گفت:
كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة اذ ضرب رسول الله صلی الله علیه و
آله منكب على بن
ابيطالب فقال يا على انت اول المؤمنين ايمانا و انت اول المسلمين اسلاما
و انت منى بمنزلة هارون من موسى.
من با ابو عبيدة و ابوبكر و گروهى ديگر بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم بشانه على بن ابيطالب زد و فرمود يا على تو از مؤمنين،اولين
كسى هستى كه ايمان آوردى و تو از مسلمين اولين كسى هستى كه اسلام اختيار
كردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.
جايگاه على در قرآن در رابطه با پيامبر صلی الله علیه و آله
در سال نهم پس از هجرت پيامبر،گروهى به نمايندگى از نصاراى نجران يمن به
مدينه آمدند تا راجع به اسلام از پيامبر صلی الله علیه و آله سؤالهايى بكنند و با او
درباره دين به احتجاج پردازند .و ميان آنان با پيامبر بحث و گفتگويى شد
كه پيامبر در اين گفتگو موضع مثبت اسلام را نسبت به حضرت مسيح و تعليمات
او بيان كرد.و ليكن آنان در موضع منفى خود نسبت به تعليمات اسلامى
پافشارى كردند.آن گاه وحى نازل شد و پيامبر را مأمور به مباهله با آنان
ساخت .مباهله نفرين كردن دو گروه متخاصم است تا بدان وسيله خداوند بر آن
كه باطل است عذابش را نازل كند: هر كس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله
كند.بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم،لابه و زارى
كنيم و لعنت خدا را نثار دروغگويان گردانيم (1) .
پيامبر صلی الله علیه و آله به دليل مأموريتى كه داشت دچار زحمت شد و آن گروه مسيحى را به
مباهله دعوت كرد.نيشابورى در تفسير:غرائب القرآن و عجائب الفرقان
خود،مطلب زير را نقل كرده است: پيامبر به آنان فرمود:خداوند مرا مأمور
كرده است كه اگر پذيراى برهان نشديد با شما مباهله كنم،گفتند اى
ابوالقاسم! ما باز مىگرديم و درباره كار خود با هم مشورت مىكنيم،آن گاه
به نزد تو مىآييم.
و چون بازگشتند به شخص دوم هيأت نمايندگى كه مردى كاردان و با تدبير بود
گفتند:اى عبد المسيح!نظر تو چيست؟اوگفت:به خدا قسم اى جمعيت نصارا شما
دانستيد كه محمد پيامبرى است فرستاده از جانب خدا.و براستى سخن قاطع را
درباره صاحبتان مسيح براى شما بيان كرد.و به خدا سوگند،هرگز قومى با
پيامبرى مباهله نكرد مگر آن كه بزرگ و كوچك آنان از ميان رفتند.و شما اگر
اين كار را بكنيد بيچاره مىشويد!اگر خوش نداريد،در موضع خود بايستيد و
بر دين خود پافشارى ورزيد و اين مرد را به حال خود واگذاريد و به شهرهاى
خود باز گرديد.
هيأت نمايندگى مسيحيان به حضور پيامبر صلی الله علیه و آله آمد،ديدند او براى مباهله
بيرون آمده است در حالى كه عبايى از موى سياه بر دوش داشت؛حسين علیه
السلام در
آغوش آن حضرت بود و دست حسن علیه السلام را در دست داشت و فاطمه علیه
السلام در پى او
حركت مىكرد،على علیه السلام نيز پشت سر فاطمه حركت مىكرد،و پيامبر صلی
الله علیه و آله به آنها
مىگفت هر وقت من دعا كردم شما آمين بگوييد.اسقف نجران رو به همراهان كرد
و گفت:اى گروه نصارا!من چهرههايى را مىبينم كه اگر دست به دعا بردارند
و از خداوند بخواهند كه كوه را از جا بكند،فورا خواهد كند!پس با او
مباهله مكنيد كه هلاك مىشويد و بر روى زمين تا روز قيامت يك مسيحى باقى
نخواهد ماند.سپس،رو به پيامبر كردند و گفتند:اى ابو القاسم!تصميم ما اين
است كه با تو مباهله نكنيم...
طبرى در تفسير خود از چندين طريق نقل كرده است كه پيامبر خدا صلی الله
علیه و آله
على،فاطمه،حسن و حسين را در داستان مباهله به همراه خود آورده بود
و در صحيح مسلم از سعد بن ابى وقاص روايت شده است كه چون اين آيه نازل
شد: بياييد فرزندان و...خود را گرد آوريم پيامبر خدا صلی الله علیه و آله على،فاطمه،حسن و
حسين را طلبيد و گفت:بارلها اينان اهل بيت منند .خداوند پيامبرش را
مأمور كرده بود تا به هيأت نمايندگى نجران بگويد: بيائيد فرزندان،زنان و
نزديكان خود را گرد آوريم... براى اطاعت اين فرمان پيامبر حسنين را حاضر
كرد كه پسران دختر او و در حقيقت فرزندان او بودند؛فاطمه را به حضور
خواست كه او برجستهترين زنان از اهل بيت رسول بود.و ليكن چرا به همراه
آنان على را آورده بود كه نه از پسران پيامبر است و نه از زنان او؟
براى على در آيه مباركه جايى نيست،مگر اين كه داخل در فرموده خداى
متعال انفسنا باشد .براستى كه بردن على دليل بر اين است كه پيامبر خدا او
را به منزله خود به حساب مىآورد و اگر پيامبر خدا او را چنين به حساب
مىآورد پس،در حقيقت او را در ميان همه مسلمانان ممتاز دانسته است.پيامبر
خدا در موارد مختلفى صريحا مىفرمود:على از من است و من از اويم.و حبشى
بن جناده روايت كرده است كه او خود از پيامبر خدا شنيد كه مىفرمود: على
از من است و من از او و كسى از جانب من كارى را انجام نمىدهد بجز على.
اميرالمؤمنين على عليه السلام در يك نگاه
كنيه على علیه السلام
آن حضرت را به دو كنيه ابو الحسن و ابو الحسين ناميدهاند.امام حسن علیه
السلام
در حيات پيامبر پدرش را با كنيه ابو الحسين و امام حسين علیه السلام او را با
كنيه ابو الحسن مىخواندهاند.پيامبر نيز وى را با هر دوى كنيهها خطاب
مىكرده است.چون پيامبر وفات يافت على علیه السلام را به اين دو كنيه صدا
مىكردند.يكى ديگر از كنيههاى على علیه السلام ،ابو تراب است كه آن را پيامبر
برگزيده و بر وى اطلاق كرده بود.
در استيعاب نقل شده است: به سهل بن سعد گفته شد:حاكم مدينه مىخواهد تو
را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گويى.سهل پرسيد:چه
بگويم؟گفت:بايد على را با كنيه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد:به خدا
سوگند جز پيامبر كسى على را بدين كنيت،نامگذارى نكرده است.
پرسيد:چگونهاى ابو العباس؟جواب داد:على علیه السلام نزد فاطمه رفت و آنگاه
بيرون آمد و در حياط مسجد دراز كشيد و به خواب رفت.پس از او،پيغمبر صلی
الله علیه و آله
پيش فاطمه آمد و از او پرسيد:پسر عمويت كجاست؟فاطمه گفت:اينك او در مسجد
آرميده است.پيامبر به صحن مسجد آمد و على را ديد كه ردايش بر پشت مباركش
افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پيامبر با دستشروع به پاك كردن خاك از
پشت على كرد و فرمود:بنشين اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پيامبر كسى او را
بدين نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست
داشتنىتر نيست.
نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل كرده است كه گفت: من و على بن
ابيطالب علیه السلام در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يكديگر بوديم.تا آنجا كه
عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتاديم تا
آنكه در زير سايه نخلها و روى زمين خاكى و بى گياه آرميديم.سوگند به خدا
كه جز پيامبر كسى ما را از خواب بيدار نكرد.او با پايش ما را تكان مىداد
و ما به خاطر آنكه روى زمينى خاكى دراز كشيده بوديم،به خاك آلوده شديم.در
آن روز بود كه پيغمبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود.تو را چه مىشود اى
ابوتراب؟چرا كه پيامبر آثار خاك را بر على علیه السلام مشاهده كرده بود.
البته ممكن است كه اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر
آمده است:چون پيامبر على را در سجده ديد در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته
و يا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود: ابو تراب!چنين كن .
همچنين گفته شده است پيامبر با چنين كنيهاى،على علیه السلام را خطاب كرد.چرا كه
گفت:اى على! نخستين كسى كه خاك را از سرش مىتكاند تويى.
على علیه السلام ،اين كنيه را از ديگر كنيهها بيشتر خوش مىداشت.زيرا پيامبر وى
را با همين كنيه خطاب مىكرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى اميه و ديگران،بر
آن حضرت به جز اين كنيه نام ديگرى اطلاق نمىكردند.آنان مىخواستند با
گفتن ابو تراب،آن حضرت را تحقير و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على علیه
السلام
به همين كنيه بود.دشمنان على،به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذكر
كنيه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و اين كنيه
را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان كه حسن بصرى گفته است،گويا كه
ايشان با استفاده از اين عمل،لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن حضرت
مىپوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابيه بر پيروان امير المؤمنين علیه
السلام
اطلاق نمىكردند.بدان گونه كه اين نام،تنها بر شيعيان على علیه السلام اختصاص
يافت.
كميت مىگويد:
گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا
كنم و به اين لقب مفتخر مىشوم.
هنگامى كه كثير غرة گفت:جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى
مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود،يزيد بن عبد الملك به او گفت:نفرين
خدا بر تو باد!آيا ترابى و عصبيت؟!در اين باره مؤلف در قصيدهاى سروده
است:
به نام دو فرزندت،مكنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند
پيامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مىشمردند و حال آنكه
براى تو اين كنيه افتخارى بود .
لقب على علیه السلام
ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مىنويسد:لقب على علیه السلام ،مرتضى،حيدر،امير
المؤمنين و ... بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبيله بنى ضبه از سپاه عايشه
بيرون آمد و گفت:
ما قبيله بنى ضبه دشمنان على هستيم كه قبلا معروف به وصى بود على كه در
عهد پيامبر شهسوار جنگها بود من نيز نسبتبه تشخيص برترى على نابينا و
كور نيستم اما من به خونخواهى عثمان پرهيزگار آمدهام زيرا ولى،خون ولى
را طلب مىكند
و مردى از قبيله ازد در روز جمل چنين سرود:
اين على است و وصيى است كه پيامبر در روز نجوة با او پيمان برادرى بست و
فرمود او پس از من راهبر است و اين گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند
و اشقيا آن را فراموش كردهاند
زحر بن قيس جعفى در روز جمل گفت:
آيا بايد با شما جنگ كرد تا اقرار كنيد كه على در بين تمام قريش پس از
پيامبر برترين كس است؟!
او كسى است كه خداوند وى را زينت داده و او را ولى ناميده است و
دوست،پشتيبان و نگهدار دوست است،همچنان كه گمراه پيرو فرمان گمراهى ديگر
است
زحر بن قيس نيز بار ديگر چنين سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد صلی الله علیه و آله )
فرستاده خداوند و تمام كننده نعمتها فرستاده پيامآورى و پس از او خليفه
ما كسى كه ايستاده و كمك شده است منظور من على وصى پيامبر است كه سركشان
قبايل با او در جنگ و ستيزند
اين زحر در جنگ جمل و صفين با على علیه السلام همراه بود.همچنان كه شبعثبن ربعى
و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند.اما بعدا با
حسين علیه السلام در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى
گذاشتند.
كميت مىگويد:
كثير نيز مىگويد:وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد كننده گردنها و ادا
كننده دينها
همچنين آن حضرت به نام پادشاه مؤمنين و پادشاه دين(يعسوب المؤمنين و
يعسوب الدين)نيز ملقب بوده است.
روايت كردهاند كه پيامبر به على علیه السلام فرمود:تو پادشاه دينى و مال پادشاه
ظلمت و تاريكى است.
در روايت ديگرى آمده است:اين (على) پادشاه مؤمنان و پيشواى كسانى است كه
در روز قيامتبا چهرههايى نورانى در حجلهها نشستهاند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعيم در حلية الاوليا اين دو روايت را نقل
كردهاند.در تاج العروس معناى لغوى يعسوب ذكر شده و آمده است (ملكه كندوى
زنبور عسل).على علیه السلام فرمود:من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران
است.يعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه
مىجويند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه مىبرد و آن ملكه بر همه
زنبوران مقام تقدم و سيادت دارد.
دربان على علیه السلام
در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت،سلمان فارسى (رض) بوده
است.
شاعر على علیه السلام
همچنين در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت،حسان بن ثابتبوده
است.در اينجا اضافه مىكنم كه شاعر آن حضرت در جنگ صفين،نجاشى و اعور شنى
و كسان ديگرى غير از اين دو تن بودهاند.
نقش انگشتر على علیه السلام
سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است:نقش انگشترى آن حضرت
عبارت خداوند فرمانروا،على بنده اوست (الله الملك على عبده) بوده
است.همچنين وى مىنويسد:آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راستخود
مىكرده است و حسن و حسين علیه السلام نيز چنين مىكردهاند.
ابو الحسن على بن زيد بيهقى معروف به فريد خراسان در كتاب خود موسوم به
صوان الحكمه كه به نام تاريخ حكماى اسلام مشهور است در ذيل شرح زندگانى
يحيى نحوى ديلمى ملقب به بطريق،چنين مىگويد: يحيى فيلسوف و ترساكيش بود
و عامل امير المؤمنين علیه السلام در نظر داشت تا وى را از فارس بيرون براند.يحيى
نيز ماجراى خود را براى على علیه السلام نگاشت و از آن حضرت درخواست امان
كرد.محمد بن حنفيه،به فرمان على علیه السلام امان نامهاى براى يحيى نوشت كه من
آن امان نامه را در دستحكيم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده
كردم.توقيع على علیه السلام با خط خود آن حضرت و با عبارت الله الملك و على
عبده (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى اين مكتوب موجود
بود.سبط بن جوزى اين عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى
مطابق با نقل بيهقى اين توقيع به دست حضرت نوشته شده است و بعيد نيست كه
گفته بيهقى متينتر باشد.
همچنين احتمال دارد كه آن حضرت نامه ها را چنين امضا مىكرده و سپس همان
عبارت را بر نگين انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى
معرفة الائمه گويد:( اسندت ظهرى الى الله) (پشت من به خداوند متكى است)
نقش نگين آن حضرت بوده است.عدهاى ديگر نقش نگين آن حضرت را (حسبى
الله)ذكر كردهاند.كفعمى نيز در مصباح گويد:نقش نگين انگشترى آن
حضرت( الملك لله الواحد القهار) بوده است.البته بعيد نيست كه آن حضرت
داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
علی علیه السلام، انسانی كامل
علی علیه السلام امام عادلی است كه به حاكم بصره به واسطه شركت در یك مهمانی
اعتراض میكند و میگوید: الا و ان امامكم قد اكتفی من دنیاه بطمریه ...
و لو شئت لاهتدید الطریق الی مصفی هذا العسل...؛ بدان كه پیشوای شما از
دنیای خود به دو كهنه جامه بسنده كرده است... و اگر بخواهم، به صافی و
پاكیزگی این عسل راه میبرم.
در عین حال شب را به دعا و نماز میگذرانید. گوش این آسمان راز و
نیاز و مناجاتهایش را میشنید و چشم ستارگان اشكهای عاشقانهاش را
همیشه میدید. زمامداری بود كه در دل شب، تنها در محراب میایستاد و
محاسنش را به دست میگرفت و مانند مارگزیده به خود میپیچید و «یا دنیا
غری غیری»؛ - ای دنیا کسی غیر از من را فریب بده- میگفت.
شبها از خوف خدا بیهوش میافتاد. قسمتی از شب را به سر زدن به
فقرا و ضعفا بسر میبرد. خودش اذان میگفت و خودش امامت جماعت میكرد.
خودش احیاناً در دكة القضاء مینشست و به رتق و فتق امور میپرداخت، خودش
قاضی بود. قضاوتهای محیرالعقول داشت از لحاظ كشف جرم و از لحاظ رعایت
تساوی در مقابل محاكم.
گوش این آسمان راز و نیاز و مناجاتهای علی علیه السلام را میشنید
و چشم ستارگان اشكهای عاشقانهاش را همیشه میدید. زمامداری بود كه در
دل شب، تنها در محراب میایستاد و محاسنش را به دست میگرفت و مانند
مارگزیده به خود میپیچید و «یا دنیا غری غیری»؛ - ای دنیا کسی غیر از من
را فریب بده- میگفت.
او خود خطیبی بلیغ بود كه شنوندگان را میگریاند، مانند خطبة الغراء و شاید
آخرین خطبهاش نیز، و بلكه احیاناً شنونده قالب تهی میكرد. سخن او سخن
جانسوز بود و مصداق «تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید». هنوز هم این
اثر در نهج البلاغه هست كه اشكها را جاری میسازد. من خودم برخی از
آشنایان به این كتاب را دیدهام كه این چنین بودهاند.
همین پیشوای عادل و عابد شب زندهدار و پدر یتیمان و بیچارگان و
همین پیشنماز با تقوا و قاضی دقیق زیرك عادل دادگستر و همین خطیب و واعظ
چیره دست ماهر و عالم با عمل، سرفرمانده قشون و سرباز دلیر و دلاور است،
در میدانهای جنگ صفها را میشكند و خود و زره بر سر و تن دلاوران
میشكافد، گاه از قد و گاه از كمر دو نیم میكند و زهره شیر از هیبتش آب
میشود. در عین حال و با این همه كارهای بزرگ، مانند سایر دلاوران رژیم
غذایی ندارد بلكه شكمش از نان جو[حتی] سیر نمیشود، جامه كرباسش را به
قدری وصله میزند كه از وصله زنندهاش خجالت میكشد.
علی معجزه انسانیت است. مانند علی وقتی كه پیدا میشود میتوان گفت
انسان موجود ناشناخته و بلكه عالم ناشناخته است. یكی از جهاتی كه ثابت
میكند علی علیه السلام انسان كامل است، جنبه همه جانبه وجود علی است كه
در بالا شرح داده شد. یكی دیگر كیفیت مواجهه او با مرگ است. انسان وقتی
انسان كامل است كه بر چهره مرگ بخندند، نه به علت تهور و عدم احساس كه در
بعضی احمقها دیده میشود كه به خاطر شهرت و این كه اسم و عكسشان در
روزنامهها بیاید از مرگ استقبال میكنند، بلكه به خاطر احساس شدید و
بینش این كه مرگ دروازه ورود است كه كم و بیش در زندگی سقراط دیده شد.
یكی دیگر از جهات، شخصیت ثابت و محكم اوست كه در شرایط و اوضاع مختلف اقتصادی
و اجتماعی یك جور فكر كرد و یك جور احساس كرد و یك جور عمل كرد، آن هم نه
به خاطر لختی و عدم احساس بلكه به خاطر استحكام. علی آن فرد استثنایی است
كه در كاخ و ویرانه یك جور فكر كرد، طبقهاش سازنده فكرش و مشخص فكرش
نبود. یك روز یك كارگر ساده و عمله یك یهودی بود و روز دیگر امپراطور
جهان. در هر دو حال احساسش نسبت به فقیر و ضعیف و زیر دست و نسبت به
ثروتمند و نیرومند و بالادست یك جور بود.
حضرت علی علیه السلام مانند سایر دلاوران رژیم غذایی ندارد بلكه
شكمش از نان جو حتی سیر نمیشود، جامه كرباسش را به قدری وصله میزند كه
از وصله زنندهاش خجالت میكشد. علی معجزه انسانیت است. مانند علی وقتی
كه پیدا میشود میتوان گفت انسان موجود ناشناخته و بلكه عالم ناشناخته
است.
یكی از مظاهر اثباتی كمال آن حضرت این است كه در زندگی با حوادث متنوع و
ناهمانندی مواجه شد و با همه آن چنان عمل كرد كه باید. او هم با منافق
مواجه شد، هم با كافر، هم با خشكِ مقدس خارجی. آنجا كه باید وحدت اسلامی
را حفظ كند مثل جریان بعد از وفات رسول اكرم، حفظ میكند. آنجا كه به نام
وحدت عدالت پایمال میشود، به خاطر عدالت بعد از عثمان قیام میكند. علی،
هم مظهر عشق است و هم مظهر عقل. پس علی هم مظهر عبادت است و هم مظهر علم،
هم مظهر وحدت است و هم مظهر عدالت، هم مظهر عشق است و هم مظهر عقل.