شهادت جانسوز باب الحوائج ، حضرت امام
موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد.
زندگی سراسر درخشان ايشان درس سازندگي، عرفان، اخلاق، مبارزه، عبوديّت و
ارزشهاي والاي ديگر است، چرا كه او خميرهاي از «روحالقدس» و شكوه
ابدي، و آيينه و مظهر صفات جمال و جلال خداوندي بود. در اين مقاله قصد
داريم از گوشه زندان او پرده برداريم، آنجا كه آزادمردي در بند را با
يك جهان شكوه و وقار مينگريم، كه امواج نيلِ صبر و مقاومتش چونان
موساي كليم(عليه السلام) فرعون عبّاسي را به لجّه هلاكت و فلاكت افكنده
است.
او همچون الماس در زندان تاريك بود، و هارون بر سرير سلطنت چون
مُهرهاي تيره و بيبها. زندگي قهرمانانه امام(عليه السلام) در زندان،
حقيقت توحيد و ارتباط خالص با خداي بزرگ را نشان داد، و با صبر و
مقاومتش بر ستمگران تاريخ آموخت كه با بند و زنجير، نميتوان چراغ
آزادي و فضيلت را خاموش كرد. «كاظم» كلمه نبود، بلكه يك جهان مقاومت و
ايستادگي در برابر جبّاران شكنجهگر بود، شكوهي وصفناپذير به بلنداي
خورشيد بود، فريادي صاعقهخيز بر خرمن هستي پليد طاغوتيان.
شمشير علي(عليه السلام) در دست داشت و فرياد فاطمه(عليهاالسلام) در
حنجره، و خون حسين(عليه السلام) در رگهايش جاري بود، او وجود عيني
قرآن بود، حركتهاي پرصلابت، و واكنش قاطع او در برابر زورمندان
زراندوز و تزويرگران سالوس صفت، چون طوفان كوبندهاي بود كه روزگار
آنها را سياه ميكرد.
وصفش را از كوه دماوند پرسيدم، گفت: از من استوارتر است، از امواج كوه
پيكر اقيانوس پرسيدم گفت: از من خروشانتر است، از خورشيد پرسيدم گفت:
از من درخشانتر است، از ماه پرسيدم گفت: از من تابانتر است، از غرّش
رعد و برق پرسيدم، گفتند: غرّش او بر ستمگران جبّار از غرّش ما بلندتر
و نافذتر است، از خداي بزرگ پرسيدم، فرمود: بنده صالح ما است و همواره
در سجدههاي طولاني با ما در راز و نياز است، از قرآن پرسيدم، گفت: آيه
آيه من در زندگيش ديده ميشود، از پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرسيدم،
فرمود: «جبرئيل برايم اين پيام را از سوي خداوند آورد، كه خداوند
فرمود: موسي عَبدي وَ حَبيبي وَ خِيَرَتي؛(1) حضرت موسي بن
جعفر(عليهماالسلام) بنده و دوست من، و برگزيده من از ميان انسانها
است.»
براي يافتن اين مفاهيم در زندگي امام كاظم(عليه السلام) نظر شما را به
چند نمونه از مقاومت و صبر انقلابي و پرصلابت آن حضرت در برابر هارون
الرّشيد، پنجمين طاغوت ديكتاتور عبّاسي، جلب ميكنيم:
1ـ هارون الرّشيد در سال 179 ه.ق، در سفر حج وارد مدينه شد، و امام
كاظم(عليه السلام) را به جرم اين كه تسليم حكومت جابرانه او نبود، بلكه
رو در روي او قرار گرفته بود، دستگير كرده و همراه دژخيمان بيرحمش به
سوي بصره فرستاد، و آن حضرت را در بصره به زندان افكندند، او در زندان
آنچنان صبور و مقاوم بود كه گويي حادثهاي در زندگياش رخ نداده، بلكه
مكرّر به درگاه خدا سپاسگزاري ميكرد و در دعا چنين ميگفت:
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اَنّي كُنْتُ أَسْئَلُكَ أَنْ
تَفَرَّغَنِي لِعِبادَتِكَ، أَللّهُمَّ وَ قَدْ فَعَلْتَ فَلَكَ
الْحَمْدُ(2)؛ خدايا تو بر حال من آگاهي كه از درگاهت تقاضا داشتم مرا
در خلوتگاه قرار دهي تا با فراغت بيشتر تو را عبادت كنم، تقاضايم را
برآوردي، تو را شكر و سپاس ميگويم.»
آري آن حضرت زنداني شدن را كه در مسير نهي از منكر بود، از نعمتهاي
الهي ميدانست، و از اين كه در زندان توفيق بيشتر براي ارتباط با خدا
يافته، شكر و سپاس الهي را به جاي ميآورد.
2ـ در آن هنگام كه امام كاظم(عليه السلام) را به زندان سخت «سندي بن
شاهك» بردند، و در آنجا تحت شكنجههاي شديد قرار گرفت، هارون يكي از
درباريان خود به نام «ربيع» را طلبيد، و او را مأمور كرد كه به زندان
نزد امام كاظم(عليه السلام) برود و از او دلجويي نمايد و پيشنهاد آزاد
شدن از زندان را به او بدهد، و به تقاضاهايش توجه كند. ربيع در زندان،
به محضر امام كاظم(عليه السلام) رسيد و به آن حضرت چنين گفت: «برادرت
(هارون) مرا نزد تو فرستاده او سلام رساند و گفت به شما چنين عرض كنم؛
چيزهايي درباره تو به من خبر دادهاند كه مرا پريشان ساخت. از اين رو،
از مدينه تو را به اينجا (بغداد) نزد خودم آوردم، در مورد آن چيزها
تحقيق كردم ديدم، تو از همه عيوب پاك هستي، و فهميدم كه نسبت دروغ به
تو دادهاند.
اينك با خود فكر كردم كه تو را به خانهات (در مدينه) بازگردانم، يا
نزد خود نگهدارم، به اين نتيجه رسيدم كه اگر در نزد من باشي، سينهام
از عداوت تو خاليتر خواهد شد، و دروغ بدخواهان را آشكارتر خواهد كرد،
من ربيع را مأمور نمودم تا هرگونه غذايي را مايل هستي و هرگونه تقاضايي
داري تأمين كند، با كمال روگشادي از او بخواه كه برآورده خواهد شد.»
امام كاظم(عليه السلام) با كمال بياعتنايي به پيام هارون، در دو جمله
كوتاه و پرمعني كه نشاندهنده مقاومت و صلابتش بود، در پاسخ ربيع
فرمود: «لا حاضِرٌ مالي فَيَنْفَعُنِي وَ لَمْ اُخْلَقُ سَؤُولاً؛
اموال خودم در نزد من حاضر نيست تا از آن بهرهمند گردم، و خداوند مرا
درخواست كننده از خلق نيافريده است.»
آنگاه امام بيدرنگ برخاست و گفت: أَللّهُ أَكْبَرُ و مشغول نماز شد.
ربيع، پس از انجام مأموريت، نزد هارون بازگشت و ماجراي ملاقات خود را
با امام كاظم(عليه السلام) به هارون گزارش داد. هارون به ربيع گفت:
«روحيه موسي بن جعفر(عليهماالسلام) را چگونه ديدي؟ و نظرت درباره او
چيست؟»
ربيع در پاسخ گفت: «يا سَيِّدي! لَوْ خُطِطَتً فِي الأَرْضِ خِطَّةٌ
فَدَخَلَ فيها مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍعليه السلام ثُمَّ قالَ لا أَخْرُجُ
مِنْها ما خَرَجَ مِنْها؛ اي سرور من! هرگاه بر روي زمين، خطي ترسيم
شود، و موسي بن جعفر(عليهماالسلام) وارد آن خط گردد، سپس بگويد از آن
خط خارج نميشوم، هرگز خارج نخواهد شد.»
هارون كه امام كاظم(عليه السلام) را ميشناخت و از مقاومت و اراده قاطع
آن حضرت با خبر بود، سخن ربيع را تصديق كرد و گفت: «همين گونه است كه
گفتي و من بيشتر دوست دارم كه او در نزد من در همين جا (زندان بغداد)
بماند.» [يعني مقاومت و استواري او آنچنان محكم است كه بازگشت او به
مدينه براي حكومت ما خطر آفرين خواهد بود.]
آنگاه هارون به ربيع گفت: «اين موضوع محرمانه بماند، مبادا آن را براي
كسي نقل كني.»
ربيع ميگويد: تا هارون زنده بود، از ترس او، اين ماجرا را به كسي
نگفتم.(3)
3ـ در مورد ديگر، هارون به وسيله يحيي بن خالد براي امام كاظم(عليه
السلام) كه در زندان بود، پيام داد كه هرگاه به طور كوتاه عذرخواهي كني
كه از ذمّه سوگندم بيرون آيم، تو را آزاد خواهم كرد، زيرا قبلاً سوگند
ياد نمودهام تا اقرار نكني كه با من بدرفتاري نمودهاي، تو را آزاد
نسازم.
امام كاظم(عليه السلام) با كمال بياعتنايي به پيام هارون، به يحيي
فرمود: «مرگ من نزديك است و بيش از يك هفته در دنيا باقي نخواهم
بود.»(4)
4ـ هارون خواست از راه تطميع، امام كاظم(عليه السلام) را بفريبد، خود
را به زندان فضل بن ربيع رسانيد و امام با وساطت «فضل بن ربيع» نزد
هارون آمد، هارون به حضرت احترام شاياني نمود، آنگاه پرسيد: «چرا به
ديدار ما نميآيي؟»
امام در زندان آنچنان صبور و مقاوم بود كه گويي حادثهاي در زندگياش
رخ نداده، بلكه مكرّر به درگاه خدا سپاسگزاري ميكرد و در دعا چنين
ميگفت: «أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اَنّي كُنْتُ أَسْئَلُكَ أَنْ
تَفَرَّغَنِي لِعِبادَتِكَ، أَللّهُمَّ وَ قَدْ فَعَلْتَ فَلَكَ
الْحَمْدُ؛ خدايا تو بر حال من آگاهي كه از درگاهت تقاضا داشتم مرا در
خلوتگاه قرار دهي تا با فراغت بيشتر تو را عبادت كنم، تقاضايم را
برآوردي، تو را شكر و سپاس ميگويم.»
امام كاظم(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «وسعت سلطنت و علاقه و دلبستگي
تو به دنيا باعث شده كه با تو ملاقات نكنم.»
هارون مقداري درهم و دينار و خلعت، به آن حضرت اهدا كرد، امام
كاظم(عليه السلام) آن را پذيرفت، و هنگام پذيرفتن چنين فرمود: «سوگند
به خدا اگر هزينه مسأله ازدواج مجردهاي خاندان ابوطالب و در نتيجه قطع
نسل آنها نبود، هرگز اين پولها را نميپذيرفتم.»
امام پس از اين سخن، روي خود را به عنوان اعتراض از هارون برگردانيد، و
حمد و سپاس الهي را به جاي آورد.(5)
5ـ هارون در ملاقاتي به امام كاظم(عليه السلام) عرض كرد: «فدك را (كه
حق شما است) بگير تا آن را در اختيار شما بگذارم.» امام امتناع ورزيد
تا اين كه پس از اصرار بسيارِ هارون، امام فرمود: «آن را با حدودي كه
دارد ميگيرم.»
هارون گفت: حدود آن چقدر است؟
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: «اگر حدود آن را مشخّص كنم، آن را در
اختيار من نميگذاري.»
هارون گفت: به حق جدّت سوگند، آن را در اختيار شما ميگذارم.
امام فرمود: «حدّ اول آن، عَدَن است، حدّ دوم آن سمرقند است، حدّ سوم
آن آفريقا است، و حدّ چهارم آن سيف البحر نزديك جزاير ارمنستان است.»
امام هنگامي كه اين حدود را نام ميبرد، رنگ هارون لحظه به لحظه تغيير
ميكرد، به طوري كه سياه شد و فرياد زد: «ديگر براي ما چيزي نماند
بنابراين بر مسند من بنشين.» [يعني تو خواهان حكومت هستي، و با اين
بيان ميگويي زمام امور رهبري بايد در دست من باشد.]
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: «من كه گفتم اگر حدود فدك را مشخص كنم
آن را در اختيارم نميگذاري.» در اين هنگام هارون تصميم گرفت تا آن
حضرت را به شهادت برساند.(6)
6ـ هنگامي كه امام كاظم(عليه السلام) در زندان بود، هارون به دليل
مقاصد شومي كه داشت، كنيز زيبارويي را به عنوان خدمتگزاري به امام، به
زندان فرستاد، آن كنيز را به زندان آوردند، و مراحم و الطاف هارون را
به عرض امام رساندند [هارون ميخواست از اين طريق، امام را از خود
خشنود سازد] امام آن كنيز را نپذيرفت و به عامري (شخصي كه واسطه رساندن
كنيز شده بود)، فرمود: به هارون بگو «بَل أَنْتُمْ بِهَديَّتِكُمْ
تَفْرَحُونَ؛ بلكه اين شماييد كه به هدايايتان شاد هستيد.»(7)
عامري بازگشت و ماجرا را به هارون گفت، هارون خشمگين شد و به عامري
گفت: «به موسي بن جعفر(عليهماالسلام) بگو نه ما با رضايت تو، تو را
زنداني كردهايم و نه با رضايت تو خدمتگزار به نزد تو فرستادهايم.»
سپس كنيز را در آنجا رها كن و بيا. آنگاه خادم خود را مأمور كرد تا
محرمانه وضع امام و كنيز را به او گزارش دهد. خادم پس از مدتي به هارون
گزارش داد كه آن كنيز آنچنان تحت تأثير چهره ملكوتي امام قرار گرفته كه
به سجده افتاده و سر از سجده برنميدارد، و مكرّر خدا را تسبيح و تقديس
ميكند و ميگويد «قُدُّوسٌ سُبْحانَكَ سُبْحانَكَ.»
هارون گفت سوگند به خدا موسي بن جعفر(عليهماالسلام) او را جادو نموده،
او را نزد من بياور، عامري كنيز را نزد هارون آورد، در حالي كه كنيز از
خوف خدا به شدت ميلرزيد هارون گفت: اين چه حالي است كه پيدا كردهاي؟
كنيز گفت: «امام را ديدم شب و روز غرق در عبادت و تسبيح است به آن حضرت
گفتم براي خدمتگزاري شما آمدهام، چه كاري داري تا انجام دهم؟ فرمود:
نيازي به تو ندارم، اينها چه خيال ميكنند ناگاه به سويي متوجه شد، من
نيز به آن سو متوجه شدم، باغي پرصفا با حوريان و غلمان ديدم، بياختيار
به سجده افتادم، تا اين غلام مرا به اينجا آورد.
هارون خشمگين شد و دستور داد آن زن را تحت نظر بگيرند تا وقايع زندان
را به كسي خبر ندهد، او هم چنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنيا
رفت.(8)
پينوشتها:
1- محدّث كليني، اصول كافي، ج1، ص528 ، حديث لَوْح.
2- شيخ مفيد، ارشاد مفيد (ترجمه شده) ج2، ص232.
3- محدّث قمي، انوار البهيّه، ص303 و 304.
4- همان.
5- شيخ صدوق، عيون اخبار الرّضا، ج1، ص76/ علاّمه مجلسي، بحار، ج48،
ص217.
6- محقّق سروي، مناقب آل ابيطالب، ج4، ص321.
7- نمل، آيه 36، اين سخن در قرآن از زبان حضرت سليمان(عليه السلام) نقل
شده كه به هديه آورندگان بلقيس (ملكه كافر سبأ) فرمود.
8- محقق سروي، مناقب آل ابيطالب، ج4، ص298.
----------------------------------------------------------------------------
ذكر روزهاي هفته
بارها گفت محمد که علی جان من است
هم به جان علی و جان محمد صلوات
اللهم صل علی محمد و آل
محمد (وعجل فرجهم)
اهدا می کنیم به ارواح ملکوتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله
، ائمه اطهار علیهم السلام ، همه شهدا از صدر اسلام تا کنون ، امام شهدا
و جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف