پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پليد
آنروز كناره گرفته و بطور انفراد بتفكر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت
و قوانين كلى طبيعت و اسرار وجود مطالعه ميكرد،چون به چهل سالگى رسيد در
كوه حرا كه محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابديت ضمير او را
روشن ساخته و از كمون خلقت و اسرار آفرينش دريچه اى بر خاطر او گشوده
گرديد،زبانش بافشاى حقيقت گويا گشت و براى ارشاد و هدايت مردم مأمور شد.
حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم از آنچه ميديد بوى حقيقت ميشنيد و هر جا
بود جستجوى حقيقت ميكرد،در دل خروشى داشت و در عين حال زبان بخاموشى
كشيده بود ولى سيماى ملكوتيش گوياى اين مطلب بود كه:
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است
مگر گاهى راز خود بخديجه ميگفت و از غير او پنهان داشت خديجه نيز وى را
دلدارى ميداد و يارى ميكرد.چندى كه بدين منوال گذشت روزى در كوه حرا
آوازى شنيد كه (اى محمد بخوان) !
چه بخوانم؟گفته شد:
اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربك الاكرم،الذى علم
بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم...
اما انتشار چنين دعوتى بآسانى ممكن نبود زيرا اين دعوت با تمام مبانى
اعتقادى قوم عرب و ساير ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دينى و
فكرى مردم دنيا مخصوصا نژاد عرب را تحقير مينمود لذا از دور و نزديك هر
كسى شنيد پرچم مخالفت بر افراشت حتى اقرباء و نزديكان او نيز در مقام طعن
و استهزاء در آمدند.
در تمام اين مدت كه حيرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارك آنرا فرا
گرفته و بشكرانه اين موهبت عظمى بدرگاه ايزد متعال سپاسگزارى و ستايش
مينمود چشمان درشت و زيباى حضرت على عليه السلام او را نظاره ميكرد و از همان
لحظه اول كه از بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاه گرديد با
اينكه ده ساله بود با سلام گرويده و مطيع پيغمبر شد و اولين كسى است از
مردان كه به آنگرويده است و اين مطلب مورد تصديق تمام مورخين و
محدثين اهل سنت ميباشد چنانكه محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر
مى نويسد كه گفت:
كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة اذ ضرب رسول الله صلى الله عليه و
آله منكب حضرت على بن
ابيطالب فقال يا على انت اول المؤمنين ايمانا و انت اول المسلمين اسلاما
و انت منى بمنزلة هارون من موسى.
من با ابو عبيدة و ابوبكر و گروهى ديگر بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم بشانه حضرت على بن ابيطالب زد و فرمود يا على تو از مؤمنين،اولين
كسى هستى كه ايمان آوردى و تو از مسلمين اولين كسى هستى كه اسلام اختيار
كردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.
جايگاه حضرت على علیه السلام در قرآن
در رابطه با پيامبر صلى الله عليه و آله
در سال نهم پس از هجرت پيامبر،گروهى به نمايندگى از نصاراى نجران يمن به
مدينه آمدند تا راجع به اسلام از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤالهايى بكنند و با او
درباره دين به احتجاج پردازند .و ميان آنان با پيامبر بحث و گفتگويى شد
كه پيامبر در اين گفتگو موضع مثبت اسلام را نسبت به مسيح و تعليمات
او بيان كرد.و ليكن آنان در موضع منفى خود نسبت به تعليمات اسلامى
پافشارى كردند.آن گاه وحى نازل شد و پيامبر را مأمور به مباهله با آنان
ساخت .مباهله نفرين كردن دو گروه متخاصم است تا بدان وسيله خداوند بر آن
كه باطل است عذابش را نازل كند: هر كس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله
كند.بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم،لابه و زارى
كنيم و لعنت خدا را نثار دروغگويان گردانيم (1) .
پيامبر صلى الله عليه و آله به دليل مأموريتى كه داشت دچار زحمت شد و آن گروه مسيحى را به
مباهله دعوت كرد.نيشابورى در تفسير:غرائب القرآن و عجائب الفرقان
خود،مطلب زير را نقل كرده است: پيامبر به آنان فرمود:خداوند مرا مأمور
كرده است كه اگر پذيراى برهان نشديد با شما مباهله كنم،گفتند اى
ابوالقاسم! ما باز مى گرديم و درباره كار خود با هم مشورت مى كنيم،آن گاه
به نزد تو مى آييم.
و چون بازگشتند به شخص دوم هيأت نمايندگى كه مردى كاردان و با تدبير بود
گفتند:اى عبد المسيح!نظر تو چيست؟اوگفت:به خدا قسم اى جمعيت نصارا شما
دانستيد كه حضرت محمد پيامبرى است فرستاده از جانب خدا.و براستى سخن قاطع را
درباره صاحبتان مسيح براى شما بيان كرد.و به خدا سوگند،هرگز قومى با
پيامبرى مباهله نكرد مگر آن كه بزرگ و كوچك آنان از ميان رفتند.و شما اگر
اين كار را بكنيد بيچاره مى شويد!اگر خوش نداريد،در موضع خود بايستيد و
بر دين خود پافشارى ورزيد و اين مرد را به حال خود واگذاريد و به شهرهاى
خود باز گرديد.
هيأت نمايندگى مسيحيان به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد،ديدند او براى مباهله
بيرون آمده است در حالى كه عبايى از موى سياه بر دوش داشت؛حسين علیه
السلام در
آغوش آن بود و دست حسن علیه السلام را در دست داشت و فاطمه علیه السلام در پى او
حركت مى كرد،حضرت على علیه السلام نيز پشت سر فاطمه حركت مى كرد،و پيامبر
صلى الله عليه و آله به آنها
مى گفت هر وقت من دعا كردم شما آمين بگوييد.اسقف نجران رو به همراهان كرد
و گفت:اى گروه نصارا!من چهره هايى را مى بينم كه اگر دست به دعا بردارند
و از خداوند بخواهند كه كوه را از جا بكند،فورا خواهد كند!پس با او
مباهله مكنيد كه هلاك مى شويد و بر روى زمين تا روز قيامت يك مسيحى باقى
نخواهد ماند.سپس،رو به پيامبر كردند و گفتند:اى ابو القاسم!تصميم ما اين
است كه با تو مباهله نكنيم...
طبرى در تفسير خود از چندين طريق نقل كرده است كه پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله حضرت على ،فاطمه،حسن و حسين را در داستان مباهله به همراه خود آورده بود
و در صحيح مسلم از سعد بن ابى وقاص روايت شده است كه چون اين آيه نازل
شد: بياييد فرزندان و...خود را گرد آوريم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
حضرت على ،حضرت فاطمه،امام حسن و
امام حسين را طلبيد و گفت:بارلها اينان اهل بيت منند .خداوند پيامبرش را
مأمور كرده بود تا به هيأت نمايندگى نجران بگويد: بيائيد فرزندان،زنان و
نزديكان خود را گرد آوريم... براى اطاعت اين فرمان پيامبر حسنين را حاضر
كرد كه پسران دختر او و در حقيقت فرزندان او بودند؛فاطمه را به حضور
خواست كه او برجسته ترين زنان از اهل بيت رسول بود.و ليكن چرا به همراه
آنان حضرت على را آورده بود كه نه از پسران پيامبر است و نه از زنان او؟
براى حضرت على در آيه مباركه جايى نيست،مگر اين كه داخل در فرموده خداى
متعال انفسنا باشد .براستى كه بردن حضرت على دليل بر اين است كه پيامبر خدا او
را به منزله خود به حساب مى آورد و اگر پيامبر خدا او را چنين به حساب
مى آورد پس،در حقيقت او را در ميان همه مسلمانان ممتاز دانسته است.پيامبر
خدا در موارد مختلفى صريحا مى فرمود:على از من است و من از اويم.و حبشى
بن جناده روايت كرده است كه او خود از پيامبر خدا شنيد كه مى فرمود: على
از من است و من از او و كسى از جانب من كارى را انجام نمى دهد بجز على .
اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام در يك نگاه
كنيه حضرت على علیه السلام
آن را به دو كنيه ابو الحسن و ابو الحسين ناميده اند.امام حسن علیه
السلام
در حيات پيامبر پدرش را با كنيه ابو الحسين و امام حسين علیه السلام او را با
كنيه ابو الحسن مى خوانده اند.پيامبر نيز وى را با هر دوى كنيه ها خطاب
مى كرده است.چون پيامبر وفات يافت حضرت على علیه السلام را به اين دو كنيه صدا
مى كردند.يكى ديگر از كنيه هاى حضرت على علیه السلام ،ابو تراب است كه آن را پيامبر
برگزيده و بر وى اطلاق كرده بود.
در استيعاب نقل شده است: به سهل بن سعد گفته شد:حاكم مدينه مى خواهد تو
را وادارد تا بر فراز منبر، على را دشنام گويى.سهل پرسيد:چه
بگويم؟گفت:بايد على را با كنيه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد:به خدا
سوگند جز پيامبر كسى حضرت على را بدين كنيت،نامگذارى نكرده است.
پرسيد:چگونه اى ابو العباس؟جواب داد:حضرت على علیه السلام نزد فاطمه رفت و آن گاه
بيرون آمد و در حياط مسجد دراز كشيد و به خواب رفت.پس از او،پيغمبر صلى
الله عليه و آله
پيش فاطمه آمد و از او پرسيد:پسر عمويت كجاست؟فاطمه گفت:اينك او در مسجد
آرميده است.پيامبر به صحن مسجد آمد و حضرت على را ديد كه ردايش بر پشت مباركش
افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پيامبر با دست شروع به پاك كردن خاك از
پشت حضرت على كرد و فرمود:بنشين اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پيامبر كسى او را
بدين نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست
داشتنى تر نيست.
نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل كرده است كه گفت: من و حضرت على بن
ابيطالب علیه السلام در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يكديگر بوديم.تا آنجا كه
عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و حضرت على به راه افتاديم تا
آنكه در زير سايه نخلها و روى زمين خاكى و بى گياه آرميديم.سوگند به خدا
كه جز پيامبر كسى ما را از خواب بيدار نكرد.او با پايش ما را تكان مى داد
و ما به خاطر آنكه روى زمينى خاكى دراز كشيده بوديم،به خاك آلوده شديم.در
آن روز بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به حضرت على علیه السلام فرمود.تو را چه مى
شود اى ابوتراب؟چرا كه پيامبر آثار خاك را بر حضرت على علیه
السلام مشاهده كرده بود.
البته ممكن است كه اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر
آمده است:چون پيامبر حضرت على را در سجده ديد در حالى كه خاك بر چهره اش نشسته
و يا آنكه گونه اش خاك آلود بوده به او فرمود: ابو تراب!چنين كن .
همچنين گفته شده است پيامبر با چنين كنيه اى،حضرت على علیه السلام را خطاب كرد.چرا كه
گفت:اى على ! نخستين كسى كه خاك را از سرش مى تكاند تويى.
حضرت على علیه السلام ،اين كنيه را از ديگر كنيه ها بيشتر خوش مى داشت.زيرا پيامبر وى
را با همين كنيه خطاب مى كرد.دشمنان آن مانند بنى اميه و ديگران،بر
آن به جز اين كنيه نام ديگرى اطلاق نمى كردند.آنان مى خواستند با
گفتن ابو تراب،آن را تحقير و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار حضرت على
علیه السلام
به همين كنيه بود.دشمنان حضرت على ،به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذكر
كنيه ابو تراب بر فراز منابر،آن را مورد سرزنش قرار دهند و اين كنيه
را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان كه حسن بصرى گفته است،گويا كه
ايشان با استفاده از اين عمل،لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن مى پوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابيه بر پيروان امير المؤمنين
علیه السلام
اطلاق نمى كردند.بدان گونه كه اين نام،تنها بر شيعيان حضرت على
علیه السلام اختصاص
يافت.
كميت مى گويد:
گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا
كنم و به اين لقب مفتخر مى شوم.
هنگامى كه كثير غرة گفت:جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى
مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود،يزيد بن عبد الملك به او گفت:نفرين
خدا بر تو باد!آيا ترابى و عصبيت؟!در اين باره مؤلف در قصيده اى سروده
است:
به نام دو فرزندت،مكنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند
پيامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مى شمردند و حال آنكه
براى تو اين كنيه افتخارى بود .
لقب حضرت على علیه السلام
ابن صباغ در كتاب فصول المهمه مى نويسد:لقب حضرت على علیه السلام ،مرتضى،حيدر،امير
المؤمنين و ... بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبيله بنى ضبه از سپاه عايشه
بيرون آمد و گفت:
ما قبيله بنى ضبه دشمنان على هستيم كه قبلا معروف به وصى بود حضرت
على كه در
عهد پيامبر شهسوار جنگها بود من نيز نسبت به تشخيص برترى على نابينا و
كور نيستم اما من به خونخواهى عثمان پرهيزگار آمده ام زيرا ولى،خون ولى
را طلب مى كند
و مردى از قبيله ازد در روز جمل چنين سرود:
اين على است و وصيى است كه پيامبر در روز نجوة با او پيمان برادرى بست و
فرمود او پس از من راهبر است و اين گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده اند
و اشقيا آن را فراموش كرده اند
زحر بن قيس جعفى در روز جمل گفت:
آيا بايد با شما جنگ كرد تا اقرار كنيد كه حضرت على در بين تمام قريش پس از
پيامبر برترين كس است؟!
او كسى است كه خداوند وى را زينت داده و او را ولى ناميده است و
دوست،پشتيبان و نگهدار دوست است،همچنان كه گمراه پيرو فرمان گمراهى ديگر
است
زحر بن قيس نيز بار ديگر چنين سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (حضرت محمد صلى الله عليه و آله )
فرستاده خداوند و تمام كننده نعمتها فرستاده پيام آورى و پس از او خليفه
ما كسى كه ايستاده و كمك شده است منظور من حضرت على وصى پيامبر است كه سركشان
قبايل با او در جنگ و ستيزند
اين زحر در جنگ جمل و صفين با حضرت على علیه السلام همراه بود.همچنان كه شبعث بن ربعى
و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفين در ركاب آن بودند.اما بعدا با
حسين علیه السلام در كربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى
گذاشتند.
كميت مى گويد:
كثير نيز مى گويد:وصى و پسر عموى حضرت محمد مصطفى و آزاد كننده گردنها و ادا
كننده دين ها
همچنين آن به نام پادشاه مؤمنين و پادشاه دين(يعسوب المؤمنين و
يعسوب الدين)نيز ملقب بوده است.
روايت كرده اند كه پيامبر به حضرت على علیه السلام فرمود:تو پادشاه دينى و مال پادشاه
ظلمت و تاريكى است.
در روايت ديگرى آمده است:اين (حضرت على ) پادشاه مؤمنان و پيشواى كسانى است كه
در روز قيامت با چهره هايى نورانى در حجله ها نشسته اند.
ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعيم در حلية الاوليا اين دو روايت را نقل
كرده اند.در تاج العروس معناى لغوى يعسوب ذكر شده و آمده است (ملكه كندوى
زنبور عسل).حضرت على علیه السلام فرمود:من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه كافران
است.يعنى مؤمنان به من پناه آورند و كافران از مال و ثروت پناه
مى جويند.چنان كه زنبور به ملكه خود پناه مى برد و آن ملكه بر همه
زنبوران مقام تقدم و سيادت دارد.
دربان حضرت على علیه السلام
در كتاب فصول المهمة ذكر شده كه دربان آن حضرت،سلمان فارسى (رض) بوده
است.
شاعر حضرت على علیه السلام
همچنين در فصول المهمه گفته شده كه شاعر آن حضرت،حسان بن ثابت بوده
است.در اينجا اضافه مى كنم كه شاعر آن در جنگ صفين،نجاشى و اعور شنى
و كسان ديگرى غير از اين دو تن بوده اند.
نقش انگشتر حضرت على علیه السلام
سبط بن جوزى در كتاب تذكرة الخواص نوشته است:نقش انگشترى آن عبارت خداوند فرمانروا،
على بنده اوست (الله الملك على عبده) بوده
است.همچنين وى مى نويسد:آن انگشترى را در انگشتان دست راست خود
مى كرده است و حسن و حسين علیه السلام نيز چنين مى كرده اند.
ابو الحسن على بن زيد بيهقى معروف به فريد خراسان در كتاب خود موسوم به
صوان الحكمه كه به نام تاريخ حكماى اسلام مشهور است در ذيل شرح زندگانى
يحيى نحوى ديلمى ملقب به بطريق،چنين مى گويد: يحيى فيلسوف و ترساكيش بود
و عامل امير المؤمنين علیه السلام در نظر داشت تا وى را از فارس بيرون
براند.يحيى نيز ماجراى خود را براى حضرت على علیه السلام نگاشت و از آن درخواست امان
كرد. محمد بن حنفيه،به فرمان حضرت على علیه السلام امان نامه اى براى يحيى نوشت كه من
آن امان نامه را در دست حكيم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده
كردم.توقيع حضرت على علیه السلام با خط خود آن و با عبارت الله الملك و
على
عبده (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى اين مكتوب موجود
بود.سبط بن جوزى اين عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن دانسته ولى
مطابق با نقل بيهقى اين توقيع به دست نوشته شده است و بعيد نيست كه
گفته بيهقى متين تر باشد.
همچنين احتمال دارد كه آن نامه ها را چنين امضا مى كرده و سپس همان
عبارت را بر نگين انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در كتاب فصول المهمه فى
معرفة الائمه گويد:( اسندت ظهرى الى الله) (پشت من به خداوند متكى است)
نقش نگين آن بوده است.عده اى ديگر نقش نگين آن را (حسبى
الله)ذكر كرده اند.كفعمى نيز در مصباح گويد:نقش نگين انگشترى آن
حضرت( الملك لله الواحد القهار) بوده است.البته بعيد نيست كه آن داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.
حضرت علی علیه السلام، انسانی كامل
حضرت علی علیه السلام امام عادلی است كه به حاكم بصره به واسطه شركت در یك مهمانی
اعتراض میكند و میگوید: الا و ان امامكم قد اكتفی من دنیاه بطمریه ...
و لو شئت لاهتدید الطریق الی مصفی هذا العسل...؛ بدان كه پیشوای شما از
دنیای خود به دو كهنه جامه بسنده كرده است... و اگر بخواهم، به صافی و
پاكیزگی این عسل راه میبرم.
در عین حال شب را به دعا و نماز میگذرانید. گوش این آسمان راز و
نیاز و مناجاتهایش را میشنید و چشم ستارگان اشكهای عاشقانهاش را
همیشه میدید. زمامداری بود كه در دل شب، تنها در محراب میایستاد و
محاسنش را به دست میگرفت و مانند مارگزیده به خود میپیچید و «یا دنیا
غری غیری»؛ - ای دنیا کسی غیر از من را فریب بده- میگفت.
شبها از خوف خدا بیهوش میافتاد. قسمتی از شب را به سر زدن به
فقرا و ضعفا بسر میبرد. خودش اذان میگفت و خودش امامت جماعت میكرد.
خودش احیاناً در دكة القضاء مینشست و به رتق و فتق امور میپرداخت، خودش
قاضی بود. قضاوتهای محیرالعقول داشت از لحاظ كشف جرم و از لحاظ رعایت
تساوی در مقابل محاكم.
گوش این آسمان راز و نیاز و مناجاتهای حضرت علی علیه السلام را میشنید
و چشم ستارگان اشكهای عاشقانهاش را همیشه میدید. زمامداری بود كه در
دل شب، تنها در محراب میایستاد و محاسنش را به دست میگرفت و مانند
مارگزیده به خود میپیچید و «یا دنیا غری غیری»؛ - ای دنیا کسی غیر از من
را فریب بده- میگفت.
او خود خطیبی بلیغ بود كه شنوندگان را میگریاند، مانند خطبة الغراء و شاید
آخرین خطبهاش نیز، و بلكه احیاناً شنونده قالب تهی میكرد. سخن او سخن
جانسوز بود و مصداق «تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید». هنوز هم این
اثر در نهج البلاغه هست كه اشكها را جاری میسازد. من خودم برخی از
آشنایان به این كتاب را دیدهام كه این چنین بودهاند.
همین پیشوای عادل و عابد شب زندهدار و پدر یتیمان و بیچارگان و
همین پیشنماز با تقوا و قاضی دقیق زیرك عادل دادگستر و همین خطیب و واعظ
چیره دست ماهر و عالم با عمل، سرفرمانده قشون و سرباز دلیر و دلاور است،
در میدانهای جنگ صفها را میشكند و خود و زره بر سر و تن دلاوران
میشكافد، گاه از قد و گاه از كمر دو نیم میكند و زهره شیر از هیبتش آب
میشود. در عین حال و با این همه كارهای بزرگ، مانند سایر دلاوران رژیم
غذایی ندارد بلكه شكمش از نان جو[حتی] سیر نمیشود، جامه كرباسش را به
قدری وصله میزند كه از وصله زنندهاش خجالت میكشد.
حضرت علی معجزه انسانیت است. مانند حضرت علی وقتی كه پیدا میشود میتوان گفت
انسان موجود ناشناخته و بلكه عالم ناشناخته است. یكی از جهاتی كه ثابت
میكند حضرت علی علیه السلام انسان كامل است، جنبه همه جانبه وجود حضرت
علی است كه
در بالا شرح داده شد. یكی دیگر كیفیت مواجهه او با مرگ است. انسان وقتی
انسان كامل است كه بر چهره مرگ بخندند، نه به علت تهور و عدم احساس كه در
بعضی احمقها دیده میشود كه به خاطر شهرت و این كه اسم و عكسشان در
روزنامهها بیاید از مرگ استقبال میكنند، بلكه به خاطر احساس شدید و
بینش این كه مرگ دروازه ورود است كه كم و بیش در زندگی سقراط دیده شد.
یكی دیگر از جهات، شخصیت ثابت و محكم اوست كه در شرایط و اوضاع مختلف اقتصادی
و اجتماعی یك جور فكر كرد و یك جور احساس كرد و یك جور عمل كرد، آن هم نه
به خاطر لختی و عدم احساس بلكه به خاطر استحكام. حضرت علی آن فرد استثنایی است
كه در كاخ و ویرانه یك جور فكر كرد، طبقهاش سازنده فكرش و مشخص فكرش
نبود. یك روز یك كارگر ساده و عمله یك یهودی بود و روز دیگر امپراطور
جهان. در هر دو حال احساسش نسبت به فقیر و ضعیف و زیر دست و نسبت به
ثروتمند و نیرومند و بالادست یك جور بود.
یكی از مظاهر اثباتی كمال آن این است كه در زندگی با حوادث متنوع و
ناهمانندی مواجه شد و با همه آن چنان عمل كرد كه باید. او هم با منافق
مواجه شد، هم با كافر، هم با خشكِ مقدس خارجی. آنجا كه باید وحدت اسلامی
را حفظ كند مثل جریان بعد از وفات رسول اكرم، حفظ میكند. آنجا كه به نام
وحدت عدالت پایمال میشود، به خاطر عدالت بعد از عثمان قیام میكند. علی،
هم مظهر عشق است و هم مظهر عقل. پس حضرت علی هم مظهر عبادت است و هم مظهر علم،
هم مظهر وحدت است و هم مظهر عدالت، هم مظهر عشق است و هم مظهر عقل.