حلول ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی خدا بر عاشقان و دلدادگان نور الهی مبارک باد.
روزه از نظر قرآن
بسم الله الرحمن الرحيم
سوره بقره، آيات 185-183
يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم
لعلكم تتقون.(183) اياما معدودات فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة
من ايام اخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهو
خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون.(184) شهر رمضان الذى انزل
فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر
فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر يريد الله بكم
اليسر و لا يريد بكم العسر و لتكملوا العدة و لتكبروا الله على ما
هديكم و لعلكم تشكرون.(185)
ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور كه بر اقوام
قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد. (183)
و اين روزهائى چند است پس هر كس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد
ايامى ديگر بجاى آن بگيريد و اما كسانى كه به هيچ وجه نمى توانند روزه
بگيرند عوض روزه براى هر روز يك مسكين طعام دهند و اگر كسى عمل خيرى را
داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينكه روزه بگيريد برايتان خير
است اگر بناى عمل كردن داريد(184).
و آن ايام كوتاه ماه رمضان است كه قرآن در آن نازل شده تا هدايت مردم و
بياناتى از هدايت و جدا سازنده حق از باطل باشد پس هر كس اين ماه را
درك كرد بايد روزه اش بگيرد و هر كس مريض و يا مسافر باشد بجاى آن چند
روزى از ماههاى ديگر بگيرد خدا براى شما آسانى و سهولت را خواسته و
دشوارى نخواسته و منظور اينست كه عده سى روزه ماه را تكميل كرده باشيد
و خدا را در برابر اينكه هدايتتان كرد تكبير گفته و شايد شكرگزارى كرده
باشيد(185).
بيان آيات
ويژگى هاى بيانى آيات تشريع روزه
سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينكه: اولا هر سه با هم نازل شده اند،
براى اينكه ظرف (ايام)در ابتداى آيه دوم متعلق به كلمه(صيام)در آيه اول
است و جمله(شهر رمضان)در آيه سوم يا خبر است براى مبتدائى حذف شده كه
عبارت است از ضميرى كه به كلمه(اياما)بر مى گردد، و تقدير جمله(هى شهر
رمضان)است و يا مبتدائى است براى خبرى كه حذف شده و تقديرش"شهر رمضان
هو الذى كتب عليكم صيامه"است و يا بدل از كلمه صيام در جمله (كتب عليكم
الصيام)در آيه اول است، و به هر تقدير جمله(شهر رمضان)بيان و توضيحى
است براى روشن كردن جمله(اياما معدودات)ايام معدوده اى كه روزه در آنها
واجب شده.
پس به دليلى كه ذكر شد آيات سه گانه مورد بحث به هم متصل، و نظير كلام
واحدى است كه يك غرض را دربردارد، و آن غرض عبارت است از بيان وجوب
روزه ماه رمضان.
و ثانيا دلالت دارد بر اينكه قسمتى از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه
و زمينه چينى براى قسمت ديگر آن است، يعنى دو آيه اول به منزله مقدمه
است براى آيه سوم، چون در آيه سوم تكليفى واجب مى شود كه صاحب كلام،
اطمينان ندارد از اينكه شنونده از اطاعت آن سرپيچى نكند، براى اينكه
تكليف نامبرده تكليفى است كه بالطبع براى مخاطب، شاق و سنگين است، و به
اين منظور، دو آيه اول از جملاتى تركيب شده كه هيچ يك از آنها از هدايت
ذهن مخاطب به تشريع روزه رمضان خالى نيست، بلكه در همه آنها به تدريج
ذهن شنونده را به سوى آن توجه مى دهد، و به اين وسيله استيحاش و اضطراب
ذهن او را از بين مى برد، و در نتيجه علاقمند به روزه مى كند، تا با
اشاره به تخفيف و تسهيلى كه در تشريع اين حكم رعايت شده، و نيز با ذكر
فوائد و خير دنيوى و اخروى كه در آن است، حدت و شدت دلخواهى و استكبار
او را بشكند.
و بهمين جهت بعد از آنكه در جمله: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم
الصيام"، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان كرد، بلافاصله
فرمود: "كما كتب على الذين من قبلكم" و فهمانيد كه شما مسلمانان نبايد
از تشريع روزه وحشت كنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين حكم منحصر به
شما نبوده، بلكه حكمى است كه در امتهاى سابق نيز تشريع شده بود.(لعلكم
تتقون)، يعنى علاوه بر اينكه عمل به اين دستور، همان فائده اى را دارد
كه شما به اميد رسيدن به آن ايمان آورديد، و آن، عبارت است از تقوا، و
علاوه بر اين، اين عمل كه گفتيم در آن، اميد تقوا براى شما هست،
همچنانكه براى امتهاى قبل از شما بود، عملى نيست كه تمامى اوقات شما را
و حتى بيشتر اوقاتتان را بگيرد، بلكه عملى است كه در ايامى قليل و
معدود انجام مى شود، (اياما معدودات)
آرى نكره(و بدون الف و لام)آمدن كلمه(اياما)دلالت بر ناچيزى ايام دارد،
و در اينكه ايام را به وصف معدود توصيف كرد، خود اشعارى است به اهميت
نداشتن آن، همچنانكه همين توصيف در آيه: "و شروه بثمن بخس دراهم
معدودة" (1) مى فهماند كه يوسف ع را به چند درهم ناچيز فروختند.
علاوه بر اينكه ما در تشريع اين حكم رعايت اشخاصى را هم كه اين تكليف
برايشان طاقت فرسا است كرده ايم، و اينگونه افراد بايد به جاى روزه
فديه بدهند، آنهم فديه مختصرى كه همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از
طعام يك مسكين.
"فمن كان منكم مريضا او على سفر - تا جمله - فدية طعام مسكين"و وقتى
اين عمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائى كه ممكن بوده رعايت
آسانى آن شده خير شما در اين است كه بطوع و غبت خود روزه را بياوريد، و
بدون كراهت و سنگينى و بى پروا انجامش دهيد، "فمن تطوع خيرا فهو خير
له"براى اينكه عمل نيك را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است، از اينكه
به كراهت انجام دهند.
بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيه اول مقدمه است براى آيه سوم
كه مى فرمايد: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"الخ، و بنا بر اين پس جمله:
"كتب عليكم الصيام"در آيه اول جمله اى است خبرى كه مى خواهد از تحقق
چنين تكليفى خبر دهد، نه اينكه در همين جمله تكليف كرده باشد، آنطور كه
در آيه شريفه: "يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى" (2) و
آيه"كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و
الاقربين" (3) تكليف كرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به(كتب
عليكم)آمده، ليكن بين قصاص در مورد كشتگان - در آيه دوم - و وصيت به
والدين و اقرباء - در آيه سوم، و بين مساله صيام - در آيه مورد بحث فرق
است، و آن اين است كه قصاص در قتلى امرى است سازگار با حس انتقامجوئى
امرى است كه دلهاى صاحبان خون تشنه آن است.
صاحبان خون به حكم غريزه و طبيعت نمى توانند قاتل عزيز و پاره تن خود
را زنده و سالم ببينند، و نمى توانند اين معنا را تحمل كنند كه نسبت به
جنايتى كه به ايشان شده بى اعتنائى شود، و همچنين وصيت و سفارش والدين
و خويشان كه مطابق با حس ترحم و شفقت و رافت به ارحام است، آنهم در
هنگامى كه مى خواهد بوسيله مرگ براى هميشه از آنان جدا شود.
پس قصاص و وصيت دو حكم مقبول بطبع، و موافق با مقتضاى طبيعت آدمى است،
و انشاء آن احتياج به مقدمه و زمينه چينى ندارد، به خلاف حكم روزه كه
عبارت است از محروميت نفوس از بزرگترين مشتهيات، و مهم ترين تمايلاتش،
يعنى خوردن و نوشيدن و جماع، كه چون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و
مصيبتى براى نفس آدمى است.در توجيه حكمش ناگزير از اين است كه قبلا
براى شنوندگان - با در نظر گرفتن اينكه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام
و پيرو مشتهيات نفسند - مقدمه اى بچيند، و دلهاشان را علاقه مند بدان
سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است كه گفتيم آيه: "كتب عليكم
القصاص"الخ و آيه: "كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت"الخ، انشاء حكم است،
و حاجتى به زمينه چينى ندارد، به خلاف آيه: "كتب عليكم الصيام"تا آخر
دو آيه كه مشتمل بر هفت فقره است و خبر مى دهد از اينكه بعدها چنين
حكمى انشاء مى شود.
"يا ايها الذين آمنوا..."
اينگونه خطاب(اى كسانى كه ايمان آورده ايد)به منظور توجه دادن مردم به
صفت ايمانشان است، و گرنه مى فرمود: (اى مردم)ليكن خواست بفهماند با
توجه به اينكه داراى ايمانيد بايد هر حكمى را كه از ناحيه پروردگارتان
مى آيد بپذيريد، هر چند كه بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما
باشد.
در اينجا ممكن است بپرسى: علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليكن
اين معنا روشن نشد كه چرا همين تعبير در ابتداى آيه قصاص آمده، ولى در
آيه وصيت نيامده؟در پاسخ مى گوئيم: علتش اين است كه حكم قصاص هر چند
مطابق ميل و طبيعت آدمى است ليكن در عصر نزول آيه، مسيحيان با آن مخالف
بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجيح مى دادند، و لذا لازم بود در توجيه
حكم قصاص در ميان ملت اسلام، ايمان ملت خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان
شما شما را محكوم مى كند به اينكه احكام الهى را بپذيريد، هر چند كه
ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنين مخالفتى در كار نبود،
آن آيه به خطاب(يا ايها الذين آمنوا)آغاز نشد.
"كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من
قبلكم"
كلمه كتابت معنايش معروف است، ليكن گاهى كنايه مى شود از واجب شدن
عملى، و يا تصميم بر عملى و يا قضاى حتمى كه بر چيزى رانده شده، كه در
آيه: "كتب الله لا غلبن انا و رسلى" (4) كنايه از قضاء حتمى، و در آيه:
"و نكتب ما قدموا و آثارهم" (5) كنايه از عزيمت و قضاء حتمى است و در
آيه"و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس" (6) كنايه از وجوب و وضع
قانون و جعل حكم قطعى است.
و كلمه(صيام)و كلمه(صوم)در لغت مصدر، و به معناى خوددارى از عمل است،
مثلا صوم از خوردن، و صوم از نوشيدن، و از جماع و از سخن گفتن و راه
رفتن و امثال آن به معناى خوددارى از آنها است، و چه بسا در معناى آن
اين قيد را اضافه كرده باشند، كه به معناى خوددارى از خصوص كارهائى است
كه دل آدمى مشتاق آن باشد، و اشتهاى آن را داشته باشد.
صاحب اين گفتار گفته: معناى صوم در اصل لغت خوددارى از خصوص چنين
كارهائى بوده، و ليكن بعدها در شرع در خصوص خوددارى از كارهاى معينى
استعمال شده، و آن هم خوددارى از طلوع فجر تا مغرب و توام با نيت است و
منظور از"الذين من قبلكم"امتهاى گذشته و قبل از ظهور اسلام است، امتهاى
انبياء قبل، چون امت موسى و عيسى و غير ايشان است.
چون هر جا كه در قرآن كريم اين كلمه به چشم مى خورد معهود همين معنا
است، البته اين به آن معنا نيست كه جمله"كما كتب على الذين من قبلكم"در
مقام اطلاق از حيث اشخاص است و مى خواهد بفرمايد: تمامى تك تك امتها
روزه داشته اند و نيز به آن معنا نيست كه بفهماند روزه اسلام شبيه روزه
امتهاى پيشين است، پس آيه شريفه نه دلالت بر اين دارد كه تمامى امتها
بدون استثناء روزه داشته اند، و نه دلالت دارد بر اينكه روزه همه امتها
مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و
داراى همه خصوصيات روزه ما بوده، بلكه تنها در اين مقام است كه اصل
روزه و خوددارى را در امتهاى پيشين اثبات كند، و بفرمايد: امتهاى پيشين
هم روزه داشته اند.
و مراد از جمله: (الذين من قبلكم)الخ امتهاى گذشته داراى ملت و دين است
البته همانطور كه گفتيم نه همه آنها، و قرآن كريم معين نكرده كه اين
امتها كدامند، چيزى كه هست از ظاهر جمله: (كما كتب) الخ بر مى آيد كه
امتهاى نامبرده اهل ملت و دين بوده اند كه روزه داشته اند، و از تورات
و انجيل موجود در دست يهود و نصارا هيچ دليلى كه دلالت كند بر وجوب
روزه بر اين دو ملت ديده نمى شود، تنها در اين دو كتاب فرازهائى است كه
روزه را مدح مى كند، و آن را عظيم مى شمارد.
و اما خود يهود و نصارا را مى بينيم كه تا عصر حاضر در سال چند روز به
اشكالى مختلف روزه مى گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يا از
مطلق خوردن و نوشيدن خوددارى مى كنند.
و نيز در قرآن كريم داستان روزه زكريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن
آمده است.
و در غير قرآن مساله روزه از اقوام بى دين نيز نقل شده، همچنانكه از
مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتى وثنى هاى هندى تا به امروز
نقل شده، كه هر يك براى خود روزه اى داشته و دارند، بلكه مى توان گفت
عبادت و وسيله تقرب بودن روزه از امورى است كه فطرت آدمى به آن حكم مى
كند، كه بحثش خواهد آمد ان شاء الله.
و بعضى گفته اند كه مراد از جمله(الذين من قبلكم)يهود و نصارا و يا
انبياى سابق است، كه بر طبق هر يك از اين دو قول رواياتى هم آمده، ولى
رواياتى است كه خالى از ضعف نيست.
"لعلكم تتقون"
وثنى ها(همانطور كه اشاره شد)به منظور تقرب و ارضاى آلهه خود و در
هنگامى كه جرمى مرتكب مى شدند به منظور خاموش كردن فوران خشم خدايان
روزه مى گرفتند، و همچنين وقتى حاجتى داشتند به منظور برآمدنش دست به
اين عبادت مى زدند و اين قسم روزه در حقيقت معامله و مبادله بوده، عابد
با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مى آورده تا معبود هم حاجت عابد را
برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مى آورده، تا اين هم رضايت او را
حاصل كند.
ولى در اسلام روزه معامله و مبادله نيست، براى اينكه خداى عزوجل بزرگتر
از آن است كه در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، و سخن
كوتاه آنكه خداى سبحان برى از هر نقص است، پس هر اثر خوبى كه عبادتها
داشته باشد، حال هر عبادتى كه باشد تنها عايد خود عبد مى شود، نه خداى
تعالى و تقدس، همچنانكه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان
برمى گردد"ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها" (7) اين معنائى
است كه قرآن كريم در تعليماتش بدان اشاره مى كند، و آثار اطاعتها و
نافرمانى ها را به انسان بر مى گرداند انسانى كه جز فقر و احتياج چيزى
ندارد، و باز قرآن در باره اش مى فرمايد: "يا ايها الناس انتم الفقراء
الى الله و الله هو الغنى" (8) .
و در خصوص روزه، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله: (لعلكم
تتقون) بيان كرده، مى فرمايد: فائده روزه تقوا است، و آن خود سودى است
كه عايد خود شما مى شود، و فائده داشتن تقوا مطلبى است كه احدى در آن
شك ندارد، چون هر انسانى به فطرت خود اين معنا را درك مى كند، كه اگر
بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند كمال و روحانيت
ارتقاء يابد، اولين چيزى كه لازم است بدان ملتزم شود اين است كه از
افسار گسيختگى خود جلوگيرى كند، و بدون هيچ قيد و شرطى سرگرم لذت هاى
جسمى و شهوات بدنى نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگى مادى
را هدف بپندارد، و سخن كوتاه آنكه از هر چيزى كه او را از پروردگار
تبارك و تعالى مشغول سازد بپرهيزد.
و اين تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مى آيد، و نزديك
ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوى و عمومى ترين آن بطوريكه همه مردم در
همه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم
سود ببرد، و هم شكم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خوددارى از شهوتى كه
همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند، و آن عبارت است از شهوت شكم از
خوردن و آشاميدن، و شهوت جنسى كه اگر مدتى از اين سه چيز پرهيز كنند، و
اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروى خويشتن دارى از گناهان در
آنان قوت مى گيرد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مى شوند.
آن وقت در برابر هر گناهى عنان اختيار از كف نمى دهند، و نيز در تقرب
به خداى سبحان دچار سستى نمى گردند، چون پر واضح است كسى كه خدا را در
دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسى كه امرى مباح است اجابت
مى كند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرمانى ها شنواتر،
و مطيع تر خواهد بود، اين است معناى آنكه فرمود: (لعلكم تتقون).
"اياما معدودات"
منصوب آمدن كلمه(ايام)بنابر ظرفيت و به تقدير كلمه(فى)است، و اين
ظرف(در ايامى معدود) متعلق است به كلمه(صيام)، و ما در سابق هم گفتيم
كه نكره آمدن ايام و اتصاف آن به صفت(معدودات) براى اين است كه بفهماند
تكليف نامبرده ناچيز و بدون مشقت است، تا به اين وسيله مكلف را در
انجام آن دل و جرات دهد، و از آنجا كه ما در سابق گفتيم آيه"شهر رمضان
الذى انزل فيه القرآن"الخ بيان ايام است، قهرا مراد از ايام معدودات
همان ماه رمضان خواهد بود.
بعضى از مفسرين گفته اند: كه مراد از ايام معدودات روزه مستحبى سه روز
در هر ماه و روز عاشورا است، و بعضى ديگر گفته اند: ايام البيض يعنى
سيزده و چهارده و پانزدهم هر ماه، و نيز روزه عاشوراء است، كه مسلمانان
و رسولخدا ص در اين ايام روزه مى گرفتند، آنگاه آيه شريفه"شهر رمضان
الذى انزل فيه القرآن"الخ نازل شد، و روزه هاى چند روز نامبرده نسخ
گرديد، و براى هميشه روزه رمضان واجب گشت.
صاحبان اين دو قول هر كدام به يك دسته روايات وارده از طرق اهل سنت و
جماعت تمسك كرده اند، رواياتى كه صرفنظر از سند، در بين خود تعارض
دارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند.
دليل عمده اى كه ضعف اين قول را روشن مى كند دو چيز است.
اول اينكه: روزه همانطور كه ديگران هم گفته اند يك عبادت عمومى و
همگانى است، و اگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد كه اينان
گفتند، قطعا تاريخ آن را ضبط مى كرد، و ديگر اختلافى در ثبوتش پديد نمى
آمد و بهمين دليل نسخ آن نيز ثابت مى شد و كسى در آن اختلاف نمى كرد و
مى بينيم كه اينطور نيست، و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست.
علاوه بر اينكه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا استحباب
روزه آن بعنوان يك عيد از اعياد اسلامى از بدعت هائى است كه بنى
اميه(لعنهم الله)آن را ابداع كردند، بدين جهت ابداع كردند كه در آن روز
در واقعه كربلا ذريه رسول خدا ص و اهل بيت او را از بين بردند،
مردانشان را كشتند و زنان و ذرارى ايشان را به اسارت برده اموالشان را
غارت كردند، و از خوشحالى و مسرت آن روز را مبارك شمرده، براى خود عيد
گرفتند، و روزه آنرا تشريع كردند تا از روزه گرفتن آن روز ركت بگيرند.
و باز بهمين منظور براى روزه آن روز فضائلى جعل كردند، و بركاتى
تراشيدند، و احاديثى(به اين مضمون كه عاشورا يكى از اعياد اسلامى است،
و بلكه از اعياد عامه اى است كه حتى مشركين جاهليت و يهود و نصارا هم
از زمان بعثت موسى و عيسى آن را پاس مى دارند)جعل كردند، در حاليكه هيچ
يك از اين مضامين درست نيست، نه يهود عاشورا را عيد مى دانسته و نه
نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام.
چون عاشورا نه يك روز ملى بوده تا نظير نوروز و مهرگان عيد ملى و قومى
بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه اى از قبيل فتح و پيروزى براى ملت
اسلام اتفاق نيفتاده، تا نظير مبعث و ميلاد رسولخدا ص روزى تاريخى براى
اسلام باشد، و هيچ جهت دينى هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدى دينى
باشد، پس عزت و احترامى كه بنى اميه براى عاشورا درست كرده اند عزتى
است بدون جهت.
دليل دوم: بر ضعف اين قول اين است كه آيه سوم از آيات مورد بحث يعنى
آيه: (شهر رمضان)الخ سياقى دارد كه با نازل شدنش جداى از دو آيه ديگر
نمى سازد، تا ناسخ آيه هاى قبل باشد: چون ظاهر سياق اين است كه
جمله(شهر رمضان)خبر باشد براى مبتدائى كه حذف شده، و يا مبتدائى باشد
براى خبرى كه حذف شده، كه توضيحش گذشت در نتيجه بيانى خواهد بود براى
جمله: (اياما معدودات)و با در نظر گرفتن اين معنا هر سه آيه كلام واحدى
خواهد بود، كه غرض واحدى را دنبال مى كند، و آن عبارت است از واجب بودن
روزه ماه رمضان.
و اما اينكه كلمه(شهر رمضان)مبتداء و جمله: "الذى انزل فيه القرآن"خبر
آن باشد، هر چند نظريه اى است كه آيه شريفه را مستقل از ما قبل مى كند،
و بنابر آن، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد كه به تنهائى نازل شده باشد،
ليكن صلاحيت آن را ندارد كه ناسخ آيه قبلش باشد، براى اينكه ميان ناسخ
و منسوخ بايد منافاتى باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتى
نيست، تا اين ناسخ آن باشد با اينكه گفتيم در نسخ بايد منافات و تباينى
در بين باشد.
ضعيف تر از اين قول، گفتار جمعى ديگر است، كه از كلماتشان بر مى آيد كه
خواسته اند بگويند آيه دوم يعنى آيه: (اياما معدودات)الخ ناسخ آيه اول،
يعنى آيه: (كتب عليكم الصيام)است، به اين بيان كه قبل از اسلام روزه بر
نصارا نيز واجب بود، ولى نصارا در آن كم و زياد كردند، تا بالاخره بر
عدد پنجاه روز قرار گرفت، آنگاه خداى تعالى براى مسلمين روزه رمضان را
تشريع كرد، پس رسولخدا ص و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشريع روزه
رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مى گرفتند، و آيه اول هم همين را
تشريع كرده، مى فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد،
ولى آيه دوم وقتى نازل شد حكم آيه اول را نسخ كرد، چون فرمود روزه در
چند روز معينى واجب است.
و وجه ضعيف تر بودن اين قول از قول قبلى اين است كه همه ايرادهائى كه
به وجه قبلى وارد بود بر آن وارد است، علاوه بر اينكه متمم بودن آيه
دومى براى اولى روشن تر از متمم بودن سومى براى دومى است، و نيز
رواياتى كه اين قائل قول خود را مستند به آنها كرده جعلى بودن و
مخالفتش با قرآن و با سياق آيه روشن تر از مخالفت روايات قول اول با
آيه است.
"فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام
اخر"
حرف فاء در ابتداء آيه مى فهماند كه مطلب آيه نتيجه و فرع آيه قبل است،
كه مى فرمود: (كتب عليكم) الخ، و نيز(اياما معدودات)الخ، و معناى مجموع
آن چنين مى شود: روزه بر شما واجب شده، و نيز عدد معينى در آن رعايت
شده، و همانطور كه از اصل روزه رفع يد نمى شود، از عدد آن نيز صرفنظر
نمى شود، پس اگر در ايام رمضان عارضه اى چون مرض و سفر پيش آيد كه حكم
وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعنى ايام رمضان بردارد از اين ايام
معدوده صرفنظر نمى شود، و بايد به همان عدد در ساير روزها روزه گرفت، و
اين همان حقيقتى است كه آيه سوم(و لتكملوا العدة)الخ متعرض است.
پس جمله: (اياما معدودات)الخ همانطور كه به بيان گذشته معناى تحقير و
ناچيز بودن ايام را افاده مى كند، اين معنا را هم افاده مى كند، كه
همين عدد ناچيز ركنى است كه در غرض و حكم روزه ماخوذ شده است.
كلمه(مرض)به معناى خلاف صحت و سلامتى است و كلمه(سفر)از ماده(س - ف -
ر)گرفته شده، كه به معناى كشف است و گويا سفر را از اين جهت سفر مى
خوانند كه مسافر براى بيرون شدن از وطن از خانه اش منكشف و ظاهر مى
شود، و گويا اينكه فرمود: (او على سفر)و مانند كلمه(مريضا)
نفرمود(مسافرا)، براى اشاره به اين معنا بوده كه آن مسافرى روزه اش
شكسته مى شود كه در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته، (مثل كسى كه در
سفر ده روز در محلى اقامت كرده است، كه چنين كسى قبلا مسافر بوده، و
فعلا مقيم است، و روزه اش صحيح است)و نه در آينده(مثل كسى كه مى خواهد
بعد از ظهر حركت كند كه چنين كسى روزه آن روزش صحيح است).
بيشتر دانشمندان و علماى اهل سنت گفته اند: از آيه: "فمن كان منكم
مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر"الخ، استفاده مى شود كه مسافر مى
تواند روزه نگيرد، نه اينكه روزه گرفتن برايش حرام است، پس مريض و
مسافر، هم مى توانند روزه بگيرند، و هم اينكه افطار نموده به همان عدد
از روزهاى ديگر سال روزه بگيرند.
ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا گفتيم ظاهر جمله: (فعدة من ايام اخر)(كسى
كه مريض و مسافر باشد بايد چند روزى در ايام ديگر سال روزه بگيرد)عزيمت
است، نه رخصت، يعنى از ظاهر آن بر مى آيد كه مريض و مسافر نبايد در
رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمه اهل بيت ع نيز روايت شده، و
مذهب جمعى از صحابه از قبيل عبد الرحمان بن عوف، و عمر بن خطاب، و عبد
الله بن عمر، و ابى هريرة، و عروة بن زبير، نيز همين است، پس جمله
نامبرده حجتى است عليه علماى نامبرده از اهل سنت.
ايشان براى توجيه نظريه خود چيزى در آيه تقدير گرفته گفته اند،
تقديرش"فمن كان مريضا او على سفر فافطر فعدة من ايام اخر"است، يعنى هر
كس مريض يا مسافر باشد، و به همين جهت افطار كرده باشد به همان عدد از
روزهاى ديگر روزه بگيرد.
و اين تقدير دو اشكال دارد، اول اينكه اصولا همانطورى كه گفته اند
تقدير گرفتن خلاف ظاهر است، (وقتى گوينده اى سخن مى گويد تمامى كلماتى
كه در افاده منظورش دخالت دارد در كلام خود مى آورد، و چيزى را نگفته
نمى گذارد)مگر آنكه به اتكاء قرينه اى كه در كلامش هست يك كلمه را حذف
كند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مى فهمد كه
فلان كلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنين حذفى نمى زند.
اشكال دوم اينكه: به فرضى كه تسليم شويم و قبول كنيم كه كلمه(فافطر)در
آيه حذف شده، تازه اين كلام هم دلالتى بر رخصت ندارد، (كدام شنونده اى
از عبارت"و هر كس مريض يا مسافر باشد، و افطار كرده باشد در ايامى ديگر
روزه بگيرد"، مى فهمد روزه در سفر و مرض جايز است؟)آرى نهايت چيزى كه
از عبارت"فمن كان مريضا او على سفر فافطر"، در اين مقام(كه به گفته
ساير مفسرين نيز مقام تشريع است)استفاده مى شود.
اين است كه افطارش گناه نبوده چون جايز بوده، البته جواز به معناى اعم
از وجوب و استحباب و اباحه، جوازى كه با وجوب و استحباب و اباحه مى
سازد، و اما اينكه به معناى سومى يعنى الزامى نبودن افطار باشد به هيچ
وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلكه باز هم بر خلاف آن دلالت مى كند،
چون قانونگذار حكيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان
كند كوتاهى نمى كند، و اين خود روشن است.
"و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"
كلمه(يطيقون)از مصدر اطاقه است، و اطاقه همانطور كه بعضى گفته اند به
معناى به كار بستن تمامى قدرت در عمل است كه لازمه آن اين است كه عمل
نامبرده آنقدر دشوار باشد، كه همه نيروى انسان در انجامش مصرف شود، در
نتيجه معناى جمله"و على الذين يطيقونه" اين است كه هر كس روزه برايش
مشقت داشته باشد.
و كلمه(فديه)به معناى بدل و عوض است و در اينجا به معناى عوض مالى است،
كه همان طعام مسكين يعنى سير كردن يك مسكين گرسنه است از غذائى كه خود
انسان مى خورد، البته نه آن غذاى ساده اى كه گاهى مى خورد، و نه آن
غذاى لذيذى كه باز گاه گاه مى خورد، بلكه از غذاى متوسطى كه غالبا
استفاده مى كند، و حكم اين فديه نيز مانند حكم قضاى روزه مريض و مسافر
واجب است، چون تعبير(و على الذين)تعبيرى است كه وجوب تعيينى را مى
رساند، نه تخييرى و نه رخصت را.
بعضى از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مى رسانده و سپس نسخ
شده چون خداى سبحان در اول، همه مردم را كه مى توانند روزه بگيرند مخير
كرد بين روزه گرفتن و كفاره دادن از هر روز به طعام يك مسكين، چون مردم
در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها كه رفته رفته عادت كردند، اين
آيه به وسيله آيه: "فمن شهد منكم الشهر فليصمه"الخ نسخ شد.
بعضى ديگر از همين مفسرين گفته اند: تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و
قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن
حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حكم جواز افطار و فديه دادن باقى
ماند.
و به جان خودم اينگونه تفسيرها بازى كردن با قرآن و پاره پاره كردن
آيات آن است، و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت كند
خواهد ديد كه هر سه يك غرض را دنبال مى كند، و يك سياق متصل و جملاتى
به هم پيوسته و بيانى روشن دارد، آنگاه اگر اين كلام واحد و پيوسته را
با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد كه ديگر آن سياق پيوسته را
ندارد، جملاتش با يكديگر متنافى است، اولش آخرش را نقض مى كند، يك جا
مى گويد:
(كتب عليكم الصيام)روزه بر شما واجب شده، دنبالش مى گويد آنهائى كه مى
توانند روزه بگيرند مى توانند افطار نموده به جاى آن طعام دهند، و در
آخر مى گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حكم آخرى ناسخ حكم فديه نسبت
به خصوص قادران باشد، و حكم فديه نسبت به غير قادران به حال خود باقى
بماند، با اينكه در آيه شريفه بنا بر اين تصوير حكم غير قادرين اصلا
بيان نشده است.
مگر اينكه كسى بگويد كلمه(يطيقونه)قبل از نسخ شدن به معناى قدرت داشتن
است، و بعد از نسخ به معناى قدرت نداشتن، و اين پيدا است كه چقدر بى
پايه است. و سخن كوتاه اينكه بنا بر اين بايد جمله: "و على الذين
يطيقونه"الخ كه در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله: (كتب عليكم
الصيام)در اول آيات باشد، كه با آن تنافى دارد، آن وقت اين سؤال پيش مى
آيد كه چرا بدون هيچ علتى حكم ناسخ را مقيد به كسانى كرده كه توانائى
ندارند.
و نيز لازمه اين تفسير اين است كه جمله: "فمن شهد منكم الشهر
فليصمه"تنها ناسخ حكم كسانى باشد كه قادر بر روزه اند، نه آنهائى كه از
روزه عاجزند با اينكه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است، هم قادر را شامل مى
شود و هم عاجز را، علاوه بر اينكه اصلا منسوخ شامل حكم عاجز نبود، تا
ناسخ بخواهد آن حكم را براى عاجز باقى بدارد، و اين تالى فاسدها فاحش
ترين تالى فاسدهايند.
حال اگر علاوه بر نسخهائى كه از آقايان براى تو خواننده عزيز نقل
كرديم، نسخ هاى ديگرى كه در باره اين سه آيه ذكر كرده اند اضافه كنى،
آن وقت تفسيرى عجيب خواهى ديد، و آن نسخ ها اين است كه گفته اند جمله:
(شهر رمضان)ناسخ جمله: (اياما معدودات)الخ است، و جمله(اياما
معدودات)هم ناسخ جمله(كتب عليكم الصيام)است.
(بد نيست دوباره نسخ هائى را كه آقايان در سه آيه قرآن قائل شده اند
بشماريم، تا بازيگرى با كلام خدا بر ايمان روشن تر بشود:
1 - جمله: (و على الذين يطيقونه)الخ ناسخ جمله: (كتب عليكم الصيام)است.
2 - جمله: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه)ناسخ حكم(و على الذين
يطيقونه)است.
3 - جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله(اياما معدودات)است.
4 - جمله: (اياما معدودات)الخ ناسخ(كتب عليكم الصيام)است.(مترجم)
"فمن تطوع خيرا فهو خير له"
كلمه تطوع از ماده(ط - و - ع)است.و معناى طوع مقابل معناى كراهت است، و
يا بگو به اين معنا است كه انسان كارى را به رضا و رغبت خود انجام دهد،
آنگاه همين طوع وقتى به باب تفعل مى رود و به صورت تطوع در مى
آيد.معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مى شود پس تطوع به معناى اين است
كه انسان خودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت خدا هم هست، بدون
اينكه در انجام آن كراهتى داشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى كند،
حال چه اينكه آن عمل الزامى و واجب باشد.و چه غير الزامى و مستحب.
اين معناى اصلى كلمه تطوع بوده، پس اگر مى بينيم كه فعلا در خصوص افعال
مستحب استعمال مى شود يك اصطلاحى است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين
مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكى كه يك
مسلمان داوطلبانه انجام مى دهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم
كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اكراه و اجبار در آن هست.
و سخن كوتاه آنكه كلمه(تطوع)همانطور كه ديگران هم گفته اند دلالتى بر
خصوص استحباب ندارد، نه ماده اش(ط - و - ع)و نه هياتش(تفعل)، در نتيجه
مى توان گفت حرف (فاء)كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائى
مى كند كه از كلام سابق استفاده مى شد، و معناى مجموع كلام - و خدا
داناتر است - اين مى شود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و
صلاح شما رعايت شده، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء
امتهائى مى شويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه
تخفيف و تسهيلى براى شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد،
نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را
به كره بياورد.
از اينجا روشن مى شود كه جمله: (فمن تطوع خيرا)از قبيل به كار بردن سبب
در جاى مسبب است، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده
بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده، كه سبب تطوع در روزه است، نظير آيه:
"قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين
بايات الله يجحدون" (9) يعنى غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان
انكار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاى تكذيب نشسته.
بعضى از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعنى"فمن تطوع خيرا فهو خير
له"مرتبط به جمله قبل است، كه مى فرمود: "و على الذين يطيقونه فدية
طعام مسكين"الخ، و معناى مجموع آن دو جمله اين است كه كسى كه بيشتر از
طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براى يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام
دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتر است.
اشكالى كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم: كلمه(تطوع)اختصاص به
مستحبات ندارد علاوه بر اينكه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بى معنا مى
شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا(بيش از طعام يك مسكين
دادن)بر حكم فديه هيچ نكته معقولى بنظر نمى رسد، علاوه بر اينكه اصولا
كلمه(تطوع بخير)هيچ دلالتى بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون"
اين جمله متمم جمله قبلى است، و معنايش به حسب تقدير - به آن بيانى كه
گذشت - اين مى شود با روزه اى كه بر شما واجب شده تطوع كنيد، و آن را
داوطلبانه بياوريد، كه تطوع به كار خير بهتر است، و روزه هم كه خير شما
است پس تطوع به روزه هم خيرى علاوه بر خير ديگر است.
و بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث يعنى(و ان تصوموا خير
لكم)خطاب به كسانى است كه از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنين كه در
جمله(روزه بر شما واجب شده)مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان
روزه است، و معلوم است كه رجحان با ترك هم مى سازد، در نتيجه عبارت
ظاهر در استحباب روزه مى شود نه وجوب كه منافى با ترك است، و چون مى
دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مى كنيم بر رجحان و
استحباب روزه براى كسانى كه از ناحيه شرع مجاز در ترك آنند، مانند مريض
و مسافر كه مى گوئيم روزه اى كه بر همه واجب است بر مريض و مسافر مستحب
است، و بهتر آن است كه آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين
حال قضاى آنرا هم بگيرند.
اما اين تفسير به خاطر اشكالاتى كه بر آن وارد است صحيح نيست.
اشكال اول اينكه: دليلى بر طبق آن نيست.
اشكال دوم اينكه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لكم)استحباب روزه
براى مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينكه در جمله: (فمن كان منكم
مريضا)الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدى
هم غايب به حساب آمده، در باره شان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم)مريض
و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولى فرمود:
(اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است)پس معلوم مى شود در جمله دوم روى
سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.
اشكال سوم اينكه: جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر
مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته
باشد، بلكه جمله بعديش كه مى فرمايد: (فعدة من ايام اخر)صريح در اين
است كه حتما بايد در روزهاى ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين
نامبرده مى توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است.
اشكال چهارم اينكه: اگر جمله اولى(فمن كان منكم)الخ در صدد بيان ترخيص
روزه براى مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براى
معذورين يكسان است، البته جا داشت در جمله بعدى بفرمايد بلكه گرفتن آن
بهتر است، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولى
جمله اولى در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با
چنين زمينه اى ديگر ممكن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لكم)و
بدون هيچ قرينه اى در كلام استفاده كنيم كه مى خواهد روزه رمضان را بر
روزه غير رمضان ترجيح دهد.
اشكال پنجم اينكه: مقام آيات، مقام بيان حكم نيست، تا ظهور رجحان از
جمله (فمن كان)با حكم وجوبى منافات پيدا كند، بلكه مقام، همانطور كه در
سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است، و اينكه اگر شارع اسلام حكمى
را صادر مى كند خالى از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئى نيست، و عينا نظير
آيه: "فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم" (10) ، و آيه:
"فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (11)
، و آيه:
"تؤمنون بالله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم
ان كنتم تعلمون" (12) است كه در هر سه آيه مى فرمايد، حكمى كه شده براى
شما خير است و آيات در اين باب بسيار است.
"شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى"
ماه رمضان نهمين ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است، كه بين ماه شعبان
و شوال واقع است، و در قرآن كريم از ماههاى دوازده گانه غير از ماه
رمضان نام هيچ ماه ديگرى نيامده.
و كلمه نزول به معناى پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق
ميان انزال و تنزيل اين است كه انزال به معناى نازل كردن دفعى و يك
پارچه است، و تنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است، و كلمه(قرآن)اسم
كتابى است كه خداى تعالى آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل كرده، و به
اين جهت آن را قرآن ناميده كه(قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور
اينكه درخور فهم بشر شود نازلش كرد و در نتيجه كتابى)خواندنى شد،
چنانكه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون" (13) و اين كلمه
هم بر مجموع قرآن اطلاق مى شود و هم بر اجزاى آن.
و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل
شده، از سوى ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس
على مكث، و نزلناه تنزيلا" (14) دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم به
تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعنى در مدت تقريبا بيست و سه سال
نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت بعضى گمان كرده
اند كه آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.
و بعضى ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن كريم دو بار نازل شده، يك بار در
ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان
دنيا به تدريج بر زمين نازل شده، و اين پاسخى است كه مفسرين نامبرده
آنرا از روايات گرفته اند كه بعضى از آنها را در بحث روايتى آينده نقل
خواهيم كرد.ان شاء الله ولى بعضى ديگر به اين مفسرين اشكال كرده اند،
كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعنى نازل شدن يك پارچه -
فرموده دنبالش فرموده: "هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان"به اين
منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و
دلائلى روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا
نمى سازد، چون بنا بر اين تفسير قرآن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در
حالى كه هدايتگر براى مردم نبود.
بعضى ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينكه هدايت بودن قرآن البته
به اين معنا كه مى تواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و
فارق ميان حق و باطل باشد، معنائى است كه منافات ندارد با اينكه چند
سالى در آسمان دنيا بدون هدايت فعلى و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتى
زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن
بسيار است، مانند قوانينى كه از مجلس قانونگذارى گذشته تا هر وقت زمان
بكار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در
آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائى كه پيرامون آيه كرده اند، و ليكن حق مطلب اين
است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتى كه متوجه اشخاص مى شود فرق
دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى
اندك آنگاه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر
باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد
سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى الله و الله يسمع
تحاوركما" (15) .
و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك
قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضى
نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) كه در اين سه آيه و
امثال آن خطابها متوجه مخاطبينى است كه قبل از خطاب وجود داشته اند.
علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و
منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.
بعضى از مفسرين پاسخ داده اند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول
آن قسمتى از قرآن است كه در رمضان نازل شده.
ولى اين جواب هم درست نيست، براى اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه
رسولخدا ص كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث
شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممكن
است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد.
از اينهم كه بگذريم آيه هاى اول سوره"علق"شهادت مى دهد كه اين سوره
اولين سوره اى بوده كه نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و
همچنين سوره"مدثر"شهادت مى دهد كه در روزهاى اول دعوت نازل شده، و به
هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر
اينكه جمله مورد بحث كه مى فرمايد: "شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن"
دلالت صريحى ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس
حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملى است بدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالت بر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه: "و
الكتاب المبين اناانزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين" (18) و آيه:
"انا انزلناه فى ليلة القدر" (19) مى باشد چونكه از اين آيات بر مى آيد
همه قرآن در يك زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمى سازد با اينكه منظور
نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد،
قرينه اى هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن
برداريم.